الباب المذکور فی بیان انّ العباد لن یصلوا الی شاطئ بحر العرفان الّّ بالّنقطاع الصّرف عن کلّ من فی السّموات و الأرض قدّسوا انفسکم یا اهل الأرض لعلّ تصلنّ الی المقام الذّی قدّر الله لکم و تدخلنّ فی سرادق جعله الله فی سمآء البیان مرفوع ا
3. جوهر این باب آنکه سالکین سبیل ایمان و طالبین کؤوس ایقان باید نفوس خود را از جمیع شئونات عرضیّه پاک و مقدّس نمایند یعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلقّه بسبحات جلال و روح را از تعلقّ باسباب ظاهره و چشم را از ملاحظ ه کلمات فانیه و متوکّلین علی الله و متوسّلین الیه سالک شوند تا آنکه قابل تجلیّات اشراقات شموس علم و عرفان الهی و محلّ ظهورات فیوضات غیب نامتناهی گردند زیرا اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالم و جاهل میزان معرفت حقّ و اولیای او قرار دهد هرگز برضوان معرفت ربّ العزّة داخل نشود و بعیون علم و حکمت سلطان احدیّت فائز نگردد و هرگز بسرمنزل بقا نرسد و از جام قرب و رضا مرزوق نگردد
4. ناظر بایّام قبل شوید که چه قدر مردم از اعالی و ادانی همیشه منتظر ظهورات احدیّه در هیاکل قدسیّه بوده اند بقسمی که در جمیع اوقات و اوان مترصّد و منتظر و دعاها و تضرّعها مینمودند که شاید نسیم رحمت الهیّه بوزیدن آید و جمال موعود از سرادق غیب بعرص ه ظهور قدم گذارد و چون ابواب عنایت مفتوح میگردید و غمام مکرمت مرتفع و شمس غیب از افق قدرت ظاهر میشد جمیع تکذیب مینمودند و از لقاء او که عین لقآء الله است احتراز میجستند چنانچه تفصیل آن در جمیع کتب سماویّه مذکور و مسطور است
5. حال قدری تأمّل نمائید که سبب اعتراض ناس بعد از طلب و آمال ایشان چه بود و بقسمی هم اعتراض مینمودند که زبان و بیان و تقریر و تحریر همه از ذکر آن عاجز و قاصر است و احدی از مظاهر قدسیّه و مطالع احدیّه ظاهر نشد مگر آنکه باعتراض و انکار و احتجاج ناس مبتلا گشت چنانچه میفرماید یا حسر ة علی العباد ما یأتیهم من رسول الّّ کانوا به یستهزئون و در مقام دیگر میفرماید و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ
6. و همچنین کلمات منزله که از غمام قدرت صمدانیّه و سماء عزّت ربّانیّه نازل شده زیاده از حدّ احصا و احاط ه عباد است و اولو الأفئدة و صاحبان بصر را سور ه هود کفایت میکند قدری در آن سور ه مبارکه تأمّل فرمائید و بفطرت اصلیّه تدبّر نمائید تا قدری بر بدایع امور انبیا و رد و تکذیب کلمات نفی اطّلاع یابید شاید ناس را از موطن غفلت نفسانیّه بآشیان وحدت و معرفت الهیّه پرواز دهید و از زلّل حکمت لّیزال و اثمار شجر ه علم ذی الجلال بیاشامید و مرزوق گردید اینست نصیب انفس مجرّده از مائد ه منزل ه قدس یّ ه باقیه
7. اگر بر ابتلای انبیا و علتّ و سبب اعتراضات عباد بر آن شموس هویّه آگاه شوید بر اکثری از امور اطّلاع یابید و دیگر هر چه اعتراضات مردم را بر مشارق شموس صفات احدیّه بیشتر ملاحظه کنید در دین خود و امر الله محکمتر و راسختر شوید لهذا بعضی از حکایات انبیا مجملا در این الواح ذکر میشود تا معلوم و مبرهن آید که در جمیع اعصار و اقران بر مظاهر قدرت و مطالع عزّت وارد میآوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و منفعل است شاید این اذکار سبب شود که بعضی از ناس از اعراض و اعتراض علما و جهّال ارض مضطرب نشوند و بلکه بر ایقان و اطمینانشان بیفزاید و از جمل ه انبیا نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود و عباد را بوادی ایمن روح دعوت فرمود و احدی او را اجابت ننمود و در هر یوم بقدری ایذا و اذیّت بر آن وجود مبارک وارد میآوردند که یقین بر هلاکت او مینمودند و چه مراتب سخریّه و استهزاء و کنایه که بر آن حضرت وارد شد چنانچه میفرماید و کلمّا مرّ علیه ملأ من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخر منکم کما تسخرون فسوف تعلمون و بعد از مدّتها چند مرتبه وعد ه انزال نصر باصحاب خود فرمودند بوعد ه معیّن و در هر مرتبه بدا شد و بعضی از آن اصحاب معدوده بعلتّ ظهور بدا اعراض مینمودند چنانچه تفصیل آن در اکثر کتب مشهوره ثبت شده و البتّه بنظر عالی رسیده یا میرسد تا آنکه باقی نماند از برای آن حضرت مگر چهل نفس و یا هفتاد و دو نفس چنانچه در کتب و اخبار مذکور است تا آنکه بالأخره نداء ربّ لّ تذر علی الأرض من الکافرین دیّارا از جان برکشید
8. حال قدری تأمّل باید که سبب چه بود در این مدّت آن عباد باین قسم اعتراض نمودند و احتراز جستند و از قمیص نفی بخلع اثبات مفتخر و فائز نشدند و دیگر چرا در وعده های الهی بدا شد که سبب ادبار بعضی مقبلین شود بسیار تأمّل باید تا بر اسرار امور غیبی واقف شوید و از طیب معنوی گلستان حقیقی بوئی برید و تصدیق نمائید که امتحانات الهیّه همیشه در مابین عباد او بوده و خواهد بود تا نور از ظلمت و صدق از کذب و حقّ از باطل و هدایت از ضلالت و سعادت از شقاوت و خار از گل ممتاز و معلوم شود چنانچه فرموده الم أ حسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لّ یفتنون
9. و بعد از نوح جمال هود از مشرق ابداع مشرق شد و قریب هفتصد سنه او ازید باختلاف اقوال مردم را برضوان قرب ذی الجلال دعوت نمود و چه مقدار بلایا که بمثل غیث هاطل بر آن حضرت بارید تا آنکه کثرت دعوت سبب کثرت اعراض شد و شدّت اهتمام علتّ شدّت اغماض گردید و لّ یزید الکافرین کفرهم الّّ خسارا
10. و بعد هیکل صالحی از رضوان غیبی معنوی قدم بیرون نهاد و عباد را بشریع ه قرب باقیه دعوت نمود و صد سنه او ازید امر باوامر الهی و نهی از مناهی میفرمود ثمری نبخشید و اثری ظاهر نیامد و چند مرتبه غیبت اختیار فرمود با آنکه آن جمال ازلی ناس را جز بمدین ه احدیّه دعوت نمینمود چنانچه میفرماید و الی ثمود اخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره الی آخر القول قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوّا قبل هذا أ تنهانا ان نعبد ما یعبد آبائنا و انّنا لفی شکّ ممّا تدعونا الیه مریب و هیچ فائده نبخشید تا آنکه بصیحه ئی جمیع بنار راجع شدند
11. و بعد جمال خلیل کشف نقاب نمود و علم هدی مرتفع شد و اهل ارض را بنور تقی دعوت فرموده هر چه مبالغه در نصیحت فرمود جز حسد ثمری نیاورد و غیر غفلت حاصلی نبخشید الّّ الذّینهم انقطعوا بکلهّم الی الله و عرجوا بجناحی الّیقان الی مقام جعله الله عن الّدراک مرفوعا و تفصیل آن حضرت مشهور است که چه مقدار اعدا احاطه نمودند تا آنکه نار حسد و اعراض افروخته شد و بعد از حکایت نار آن سراج الهی را از بلد اخراج نمودند چنانچه در هم ه رسائل و کتب مذکور است
12. و بعد زمان او منقضی شد تا نوبت به موسی رسید و آن حضرت بعصای امر و بیضای معرفت از فاران محبّت الهیّه با ثعبان قدرت و شوکت صمدانیّه از سینای نور بعرص ه ظهور ظاهر شد و جمیع من فی الملک را بملکوت بقا و اثمار شجر ه وفا دعوت نمود و شنیده شد که فرعون و ملأ او چه اعتراضها که نمودند و چه مقدار احجار ظنونات از انفس مشرکه بر آن شجر ه طیّبه وارد آمد تا بحدّی که فرعون و ملأ او همّت گماشتند که آن نار سدر ه ربّان یّه را از ماء تکذیب و اعراض افسرده و مخمود نمایند و غافل از اینکه نار حکمت الهیّه از آب عنصری افسرده نشود و سراج قدرت ربّانیّه از بادهای مخالف خاموشی نپذیرد بلکه در این مقام ماء سبب اشتعال شود و باد علتّ حفظ لو انتم بالبصر الحدید تنظرون و فی رضی الله تسلکون و چه بیانی خوش فرمود مؤمن آل فرعون چنانچه حکایت اورا ربّ العزّة برای حبیب خود میفرماید و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه أ تقتلون رجلا انیقول ربّی الله و قد جآءکم بالبیّنات من ربّکم و ان یک کاذبا فعلیه کذبه و ان یک صادقا یصبکم بعضالذّی یعدکم انّ الله لّ یهدی من هو مسرف کذّاب و بالأخره امر بجائی کشید که همین مؤمن را بنهایتعذاب شهید نمودند الّ لعنة الله علی القوم الظّالمین
13. حال قدری در این امورات تأمّل فرمائید که چه سبب اینگونه اختلافات بوده که هر ظهور حقّیکه در امکان از افق لّمکان ظاهر میشد اینگونه فساد و اغتشاش و ظلم و انقلاب در اطراف عالمظاهر و هویدا میگشت با اینکه جمیع انبیا در حین ظهور خود مردم را بشارت میدادند به نبیّ بعد و علامتی از برای ظهور بعد ذکر میفرمودند چنانچه در هم ه کتب مسطور است با وجود طلب و انتظار ناس بمظاهر قدسیّه و ذکر علامات در کتب چرا باید اینگونه امور در عالم رو دهد که جمیع انبیا و اصفیا را در هر عهد و عصر اینگونه ظلم و جبر و تعدّی نمایند چنانچه میفرماید أ فکلمّا جآءکم رسول بما لّ تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذّبتم و فریقا تقتلون میفرماید هر زمان و عهد که آمد بسوی شما رسولی از جانب پروردگار بغیر هوای نفس شما تکبّر نمودید و موقن نشدید و گروهی از آن انبیا را تکذیب نمودید و گروهی را میکشتید
14. آخر تأمّل فرمائید که سبب این افعال چه بود که باین قسم با طلعات جمال ذی الجلال سلوک مینمودند و هر چه که در آن ازمنه سبب اعراض و اغماض آن عباد بود حال هم سبب اغفال این عباد شده و اگر بگوئیم حجج الهیّه کامل و تمام نبود لهذا سبب اعتراض عباد شد این کفریست صراح لأجل آنکه این بغایت از فیض فیّاض دور است و از رحمت منبسطه بعید که نفسی را از میان جمیع عباد برگزیند برای هدایت خلق خود و باو حجّت کافی ه وافیه عطا نفرماید و مع ذلک خلق را از عدم اقبال باو معذّب فرماید بلکه ل میزل جود سلطان وجود بر هم ه ممکنات بظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و آنی نیست که فیض او منقطع شود و یا آنکه امطار رحمت از غمام عنایت او ممنوع گردد پس نیست این امورات محدثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت مینمایند و در صحراهای بعد سیر مینمایند و بظنونات خود و هر چه از علمای خود شنیدهاند همان را تأسّی مینمایند لهذا غیر از اعراض امری ندارند و جز اغماض حاصلی نخواهند و این معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر این عباد در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس مینمودند البتّه از جمال الهی محروم نمیماندند و از حرم قرب و وصال مطالع قدسیّه ممنوع نمیگشتند و چون در هر زمان حجّت را بمعرفت خود که از علمای خود شنیده بودند میزان مینمودند و بعقول ضعیف ه آنها موافق نمیآمد لهذا از اینگونه امور غیر مرضیّه از ایشان در عالم ظهور بظهور میآمد
15. و در هم ه اوقات سبب صدّ عباد و منع ایشان از شاطی بحر احدیّه علمای عصر بوده اند که زمام آن مردم در کفّ کفایت ایشان بود و ایشان هم بعضی نظر بحبّ ریاست و بعضی از عدم علم و معرفت ناس را منع مینمودند چنانچه هم ه انبیا باذن و اجاز ه علمای عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند و باعلی افق عزّت پرواز نمودند چه ظلمها که از رؤسای عهد و علمای عصر بر سلاطین وجود وجواهر مقصود وارد شد و باین ایّام محدود ه فانیه قانع شدند و از ملک لّیفنی بازماندند چنانچه چشمرا از مشاهد ه انوار جمال محبوب بی نصیب نمودند و گوش را از بدایع نغمات ورقاء مقصود محرومساختند اینست که در جمیع کتب سماویّه ذکر احوال علمای هر عصر شده چنانچه میفرماید یا اهلالکتاب لم تکفرون بآیات الله و انتم تشهدون و همچنین میفرماید یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون و در مقام دیگر میفرماید قل یا اهل الکتاب لم تصدّون عن سبیل الله و این معلوم است که اهل کتابی که صدّ نمودند مردم را از صراط مستقیم علمای آن عهد بوده اند چنانچه اسم و رسم جمیع در کتب مذکور است و از اکثر آیات و اخبار مستفاد میشود لو انتم بطرف الله تنظرون
16. پس قدری بدید ه بصیرت الهیّه در آفاق علم ربّانی و انفس کلمات تامّ ه صمدانیّه تعقّل فرمائید تا جمیع اسرار حکمت روحانیّه بی سبحات جلال از خلف سرادق فضل و افضال ظاهر و هویدا شود و کل یّّ ه اعتراض مردم و احتجاجات ایشان از عدم ادراک و عرفان حاصل شده مثلا بیاناتی که طلعات جمال حقّ در علامات ظهور بعد فرمودند آن بیانات را ادراک ننمودند و بحقیقت آن واصل نشدند لهذا علم فساد برافراختند و رایات فتنه برپا نمودند و این معلومست که تأویل کلمات حمامات ازلیّه را جز هیاکل ازلیّه ادراک ننمایند و نغمات ورقاء معنویّه را جز سامع ه اهل بقا نشنود و هرگز قبطی ظلم از شراب سبطی عدل نصیب ندارد و فرعون کفر از بیضای موسی اطّلاع نیابد چنانچه میفرماید و ما یعلم تأویله الّّ الله و الرّاسخون فی العلم مع ذلک تأویل کتاب را از اهل حجاب مستفسر شدند و علم را از منبع او اخذ ننمودند
17. مثلا چون ایّام موسی گذشت و انوار عیسی از فجر روح عالم را احاطه نمود جمیع یهود اعتراض نمودند که آن نفس که در تورات موعود است باید مروّج و مکمّل شرایع تورات باشد و این جوان ناصری که خود را مسیح الله مینامد حکم طلاق و سبت را که از حکمهای اعظم موسی است نسخ نموده و دیگر آنکه علائم ظهور هنوز ظاهر نشده چنانچه یهود هنوز منتظر آن ظهورند که در تورات مذکور است چه قدر از مظاهر قدس احدیّه و مطالع نور ازلیّه که بعد از موسی در ابداع ظاهر شده و هنوز یهود بحجبات نفس یّ ه شیطانیّه و ظنونات افک یّ ه نفسانیّه محتجب بوده و هستند و منتظرند که هیکل مجعول با علامات مذکوره که خود ادراک نموده اند کی ظاهر خواهد شد کذلک اخذهم الله بذنبهم و اخذ عنهم روح الّیمان و عذّبهم بنار کانت فی هاویة الجحیم و این نبود مگر ازعدم عرفان یهود عبارات مسطور ه در تورات را که در علائم ظهور بعد نوشته شده چون بحقیقت آنپی نبردند و بظاهر هم چنین امور واقع نشد لهذا از جمال عیسوی محروم شدند و بلقآء الله فائز نگشتندو کانوا من المنتظرین و لمیزل و لّیزال جمیع امم بهمین جعلیّات افکار نالّیقه تمسّک جسته و ازعیونهای لطیف ه رقیق ه جاریه خود را بی بهره و بی نصیب نمودند
18. و در کشف این اسرار بعضی از عبارات انبیا ببدایع نغمات حجازی در الواح مسطور ه قبل کهبرای یکی از احباب نوشته شده بود مذکور گشت و حال هم بتغنّیات خوش عراقی نظر بخواهش آنجناب در این اوراق مجدّدا ذکر مینمائیم که شاید تشنگان صحراهای بعد را ببحر قرب دلّلت نماید و گمگشتگان بیابانهای هجر و فراق را بخیام قرب و وصال رساند تا غمام ضلالت مرتفع شود و آفتاب جهانتاب هدایت از افق جان طالع گردد و علی الله اتّکل و به استعین لعلّ یجری من هذا القلم ما یحیی به افئدة النّاس لیقومنّ الکلّ عن مراقد غفلتهم و یسمعنّ اطوار ورقات الفردوس من شجر کان فی الرّوضة الأحدیّة من ایدی القدرة باذن الله مغروسا
19. بر اولی العلم معلوم و واضح بوده که چون نار محبّت عیسوی حجبات حدود یهود را سوخت و حکم آن حضرت فی الجمله جریان بر حسب ظاهر یافت روزی آن جمال غیبی ببعضی از اصحاب روحانی ذکر فراق فرمودند و نار اشتیاق افروختند و فرمودند که من میروم و بعد میآیم و در مقام دیگر فرمودند من میروم و میآید دیگری تا بگوید آنچه من نگفته ام و تمام نماید آنچه را که گفته ام و این دو عبارت فی الحقیقه یکی است لو انتم فی مظاهر التّوحید بعین الله تشهدون
20. و اگر بدید ه بصیرت معنوی مشاهده شود فی الحقیقه در عهد خاتم هم کتاب عیسی و امر او ثابت شد در مقام اسم که خود حضرت فرمود منم عیسی و آثار و اخبار و کتاب عیسی را هم تصدیق فرمود که من عند الله بوده در این مقام نه در خودشان فرقی مشهود و نه در کتابشان غیریّتی ملحوظ زیرا که هر دو قائم بامر الله بودند و هم ناطق بذکر الله و کتاب هر دو هم مشعر بر اوامر الله بود از این جهت است که خود عیسی فرمود من میروم و مراجعت میکنم بمثل شمس که اگر شمس الیوم بگوید من شمس یوم قبلم صادق است و اگر بگوید در حدود یومی که غیر آنم صادقست و همچنین در ایّام ملاحظه نمائید که اگر گفته شود که کل یک شیء اند صحیح و صادقست و اگر گفته شود که بحدود اسمی و رسمی غیر همند آنهم صادقست چنانچه می بینی با اینکه یک شیءاند با وجود این در هر کدام اسمی دیگر و خواصّی دیگر و رسمی دیگر ملحوظ میشود که در غیر آن نمیشود و بهمین بیان و قاعده مقامات تفصیل و فرق و اتّحاد مظاهر قدسی را ادراک فرمائید تا تلویحات کلمات آن مبدع اسماء و صفات را در مقامات جمع و فرق عارف شوی و واقف گردی و جواب مسئل ه خود را در موسوم نمودن آن جمال ازلی در هر مقام خود را به اسمی و رسمی بتمامه بیابی
21. و بعد اصحاب و تلامیذ آن حضرت استدعا نمودند که علامت رجعت و ظهور چیست و چهوقت این ظاهر خواهد شد و در چند مقام این سؤال را از آن طلعت بیمثال نمودند و آن حضرت درهر مقام علامتی ذکر فرمودند چنانچه در اناجیل اربعه مسطور است
22. این مظلوم یک فقر ه آن را ذکر مینمایم و نعمتهای مکنون ه سدر ه مخزونه را لوجه الله بر عبادالله مبذول میدارم تا هیاکل فانیه از اثمار باقیه محروم نمانند که شاید برشحی از انهار بیزوال حضرتذی الجلال که در دارالسّلام بغداد جاری شده فائز شوند بی آنکه اجر و مزدی طلب نمایم انّما نطعمکملوجه الله لّ نرید منکم جزآ ء و لّ شکورا و این طعامیست که ارواح و افئد ه منیره باو حیات باقیه یابندو این همان مائده ایست که میفرماید ربّنا انزل علینا مائد ة من السّمآء و این مائده هرگز از اهلش مقطوع نشود و نفاد نجوید و در کلّ حین از شجر ه فضل میروید و از سموات رحمت و عدل نازل میشود چنانچه فرموده است مثلا کلم ة طیّب ة کشجرة طیّبة اصلها ثابت و فرعها فی السّمآء تؤتی اکلها کلّ حین
23. حیف است که انسان از این عط یّ ه لطیفه خود را منع نماید و از این نعمت باقیه و حیات دائمه خود را محروم سازد پس قدر این مائد ه معنوی را دانسته که بلکه از الطاف بدیع ه آن شمس حقیقی اجسادهای مرده حیات تازه یابند و ارواح پژمرده بروح بیاندازه فائز شوند ای برادر من جهدی باید تا ایّام باقیست از اکواب باقی چشیم همیشه نسیم جان از مصر جانان نوزد و همیشه نهرهای تبیان در جریان نه و مدام ابواب رضوان مفتوح نماند آید وقتی که عندلیبان جنان از گلستان قدسی بآشیانهای الهی پرواز نمایند دیگر نه نغم ه بلبل شنوی و نه جمال گل بینی پس تا حمام ه ازلی در شور و تغنّی است و بهار الهی در جلوه و تزیین غنیمت شمرده گوش قلب را از سروش او بی بهره مکن اینست نصیحت این عبد آن جناب و احبّای خدا را فمن شآء فلیقبل و من شآء فلیعرض انّ الله کان غنیّ ا عنه و عمّا یشاهد و یری
24. و اینست نغمات عیسی بن مریم که در رضوان انجیل بالحان جلیل در علائم ظهور بعد فرموده در سفر اوّل که منسوب به متّی است در وقتی که سؤال نمودند از علامات ظهور بعد جواب فرمود و للوقت من بعد ضیق تلک الأیّام تظلم الشّمس و القمر لّ یعطی ضوئه و الکواکب تتساقط من السّمآء و قوّات الأرض ترتجّ حینئذ یظهر علامات ابن الّنسان فی السّمآء و ینوح کلّ قبائل الأرض و یرون ابن الّنسان آتیا علی سحاب السّمآء مع قوّات و مجد کبیر و یرسل ملائکته مع صوت السّافور العظیم انتهی ترجم ه آن بفارسی اینست که بعد از تنگی و ابتلا که هم ه مردم را احاطه مینماید شمس از افاضه ممنوع میشود یعنی تاریک میگردد و قمر از اعطای نور بازمیماند و ستاره های سماء بر ارض نازل میشوند و ارکان ارض متزلزل میشود در این وقت ظاهر میگردد نشان ههای پسر انسان در آسمان یعنی جمال موعود و ساذج وجود بعد از ظهور این علامات از عرص ه غیب بعالم شهود میآید ومیفرماید در آن حین جمیع قبیله ها که در ارض ساکنند نوحه و ندبه مینمایند و میبینند خلایق آن جمالاحدیّه را که میآید از آسمان در حالتی که سوار بر ابر است با قوّت و بزرگی و بخششی بزرگ ومیفرستد ملائکه های خود را با صدای سافور عظیم انتهی و در اسفار ثلاث ه دیگر که منسوب به لوقا ومرقس یوحنّاست همین عبارات مذکور است و چون در الواح عربیّه بتفصیل مذکور شد دیگر دراین اوراق متعرّض ذکر آنها نشدیم و اکتفا بیکی از آنها نمودیم
25. و علمای انجیل چون عارف بمعانی این بیانات و مقصود مودع ه در این کلمات نشدند و بظاهرآن متمسّک شدند لهذا از شریع ه فیض محمّدیّه و از سحاب فضل احمدیّه ممنوع گشتند و جهّال آنطائفه هم تمسّک بعلمای خود جسته از زیارت جمال سلطان جلال محروم ماندند زیرا که در ظهور شمس احمدیّه چنین علامات که مذکور شد بظهور نیامد اینست که قرنها گذشت و عهدها بآخر رسید و آن جوهر روح بمقرّ بقای سلطنت خود راجع شد و نفخ ه دیگر از نفس روحانی در صور الهی دمیده شد و نفسهای مرده از قبور غفلت و ضلالت بارض هدایت و محلّ عنایت محشور شدند و هنوز آن گروه در انتظار که کی این علامات ظاهر شود و آن هیکل معهود بوجود آید تا نصرت نمایند و مالها در راهش انفاق کنند و جانها در سبیلش ایثار چنانچه امم دیگر هم بهمین ظنونات از کوثر معانی رحمت نامتناهی حضرت باری دور مانده اند و بخیال خود مشغولند
26. و از این عبارت گذشته بیان دیگر در انجیل هست که میفرماید السّمآء و الأرض تزولّن ولکن کلامی لّ یزول که معنی آن بفارسی اینست که آسمان و زمین ممکن است که زایل و معدوم شوند امّا کلام من هرگز زایل نمیشود و همیشه باقی و ثابت میان ه ناس خواهد بود و از این راه است که اهل انجیل میگویند که حکم انجیل هرگز منسوخ نمیشود و هر وقت و زمان که طلعت موعود با هم ه علامتها ظاهر شود باید شریعت مرتفع ه در انجیل را محکم و ثابت نماید تا در همئ عالم دینی باقی نماند مگر این دین و این فقره از مطالب محقّق ه مسلمّه است نزد ایشان و چنان اعتقاد کرده اند که اگر نفسی هم مبعوث شود بجمیع علامات موعوده و بر خلاف حکم ظاهر در انجیل حکم نماید البتّه اذعان نکنند و قبول ننمایند بلکه تکفیر نمایند و استهزاء کنند چنانچه در ظهور شمس محمّدیّه مشهود شد حال اگر معانی این کلمات منزل ه در کتب را که جمیع ناس از عدم بلوغ بآن از غایت قصوی و سدر ه منتهی محجوب شدهاند از ظهورات احدیّه در هر ظهور بتمام خضوع سؤال مینمودند البتّه بانوار شمس هدایت مهتدی میشدند و باسرار علم و حکمت واقف میگشتند
27. حال این بنده رشحی از معانی این کلمات را ذکر مینمایم تا اصحاب بصیرت و فطرت از معنی آن بجمیع تلویحات کلمات الهی و اشارات بیانات مظاهر قدسی واقف شوند تا از هیمن ه کلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع نشوند و از مصباح احدیّه که محلّ تجلیّ ذاتست محجوب نگردند
28. قوله من بعد ضیق تلک الأیّام یعنی وقتی که ناس در سختی و تنگی مبتلا شوند و این در وقتیاست که آثار شمس حقیقت و اثمار سدر ه علم و حکمت از میان مردم زایل شود و زمام ناس بدستجهّال افتد و ابواب توحید و معرفت که مقصود اصلی از خلق انسانیست مسدود شود و علم بظنّ تبدیلگردد و هدایت بشقاوت راجع شود چنانچه الیوم مشاهده میشود که زمام هر گروهی بدست جاهلیافتاده بهر نحو که اراده کنند حرکت میدهند و در میان ایشان از معبود جز اسمی و از مقصود جزحرفی نمانده و بقسمی بادهای هوی و نفس غالب شده که سراجهای عقل و فؤاد را در قلوب خاموشنموده با اینکه ابواب علم الهی بمفاتیح قدرت ربّانی مفتوح گشته و جواهر وجود ممکنات بنور علمیو فیوضات قدسی منوّر و مهتدی گشتند بقسمی که در هر شیء بابی از علم باز گشته و در هر ذرّه آثاری از شمس مشهود شده و با هم ه این ظهورات علمی که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود دانسته اند و امطار رحمت را مقطوع گرفته اند بظنّ تمسّک جسته از عروة الوثقای محکم علم دور مانده اند و آنچه از ایشان مفهوم میشود گویا بعلم و باب آن بالفطرة رغبتی ندارند و در خیال ظهور آن هم نیستند زیرا که در ظنّ و گمان ابوابی برای نان یافته اند و در ظهور مظهر علم جز انفاق جان چیزی نیافته اند لهذا البتّه از این گریزانند و بآن متمسّک و با اینکه حکم الهی را یک میدانند از هر گوشه حکمی صادر میشود و از هر محلیّ امری ظاهر دو نفس بر یک حکم ملاحظه نمیشود زیرا جز هوی الهی نجویند و بغیر از خطا سبیلی نخواهند ریاست را نهایت وصول بمطلوب دانسته اند و کبر و غرور را غایت بلوغ بمحبوب شمرده اند تزویرات نفسانی را مقدّم بر تقدیرات ربّانی دانند از تسلیم و رضا گذشته اند و بتدبیر و ریا اشتغال نموده اند و بتمام قوّت و قدرت حفظ این مراتب را مینمایند که مبادا نقصی در شوکت راه یابد و یا خللی در عزّت بهم رسد و اگر چشمی از کحل معارف الهی روشن شود ملاحظه میکند سبعی چند را که بر مردارهای نفوس عباد افتاده اند
29. حال کدام ضیق و تنگی است که ازید از مراتب مذکوره باشد که اگر نفسی طلب حقّی و یا معرفتی بخواهد نماید نمیداند نزد کدام رود و از که جویا شود از غایت اینکه رأیها مختلف و سبیلها متعدّد شده و این تنگی و ضیق از شرایط هر ظهور است که تا واقع نشود ظهور شمس حقیقت نشود زیرا که صبح ظهور هدایت بعد از لیل ضلالت طالع میشود اینست که در روایات و احادیث جمیع این مضامین هست که کفر عالم را فرو میگیرد و ظلمت احاطه مینماید و امثال اینها چنانچه مذکور شد و این عبد بواسط ه شهرت این احادیث و اختصار دیگر متعرّض ذکر عبارات حدیث نشده ام
30. حال اگر مقصود از این ضیق را همچو ادراک نمایند که عالم ضیق بهم رساند و یا امورات دیگر که بخیال خود توهّم نمایند هرگز مشهود نگردد و البتّه گویند که این شرط ظهور نیافته چنانچه گفته اند و میگویند باری مقصود از ضیق ضیق از معارف الهیّه و ادراک کلمات ربّانیّه است که در ایّام غروب شمس و مرایای او عباد در تنگی و سختی افتند و ندانند به که توجّه نمایند چنانچه مذکور شد کذلک نعلمّک من تأویل الأحادیث و نلقی علیک من اسرار الحکمة لتطّلع بما هو المقصود و تکونمن الذّینهم شربوا من کأس العلم و العرفان
31. و قوله تظلم الشّمس و القمر لّ یعطی ضوئه و الکواکب تتساقط من السّمآء مقصود از شمس وقمر که در کلمات انبیا مذکور است منحصر باین شمس و قمر ظاهری نیست که ملاحظه میشود بلکه
32. از شمس و قمر معانی بسیار اراده فرموده اند که در هر مقام بمناسبت آن مقام معنیی اراده میفرمایند مثلا یک معنی از شمس شمسهای حقیقتند که از مشرق قدم طالع میشوند و بر جمیع ممکنات ابلاغ فیض میفرمایند و این شموس حقیقت مظاهر کل یّّ ه الهی هستند در عوالم صفات و اسمای او و همچنان که شمس ظاهری تربیت اشیای ظاهره از اثمار و اشجار و الوان و فواکه و معادن و دون ذلک از آنچه در عالم ملک مشهود است بامر معبود حقیقی باعانت اوست و همچنین اشجار توحید و اثمار تفرید و اوراق تجرید و گلهای علم و ایقان و ریاحین حکمت و بیان از عنایت و تربیت شمسهای معنوی ظاهر میشود اینست که در حین اشراق این شموس عالم جدید میشود و انهار حیوان جاری میگردد و ابحر احسان بموج میآید و سحاب فضل مرتفع میشود و نسمات جود بر هیاکل موجودات میوزد و از حرارت این شمسهای الهی و نارهای معنویست که حرارت محبّت الهی در ارکان عالم احداث میشود و از عنایت این ارواح مجرّده است که روح حیوان باقیه بر اجساد مردگان فانیه مبذول میگردد و فی الحقیقه این شمس ظاهری یک آیه از تجلیّ آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای او مقابلی و شبهی و مثلی و ندّی ملاحظه نمیشود و کل بوجود او قائمند و از فیض او ظاهر و باو راجع منها ظهرت الأشیآء و الی خزائن امرها رجعت و منها بدئت الممکنات و الی کنائز حکمها عادت
33. و اینکه در مقام بیان و ذکر تخصیص داده میشوند ببعضی از اسماء و صفات چنانچه شنیده اید و میشنوید نیست مگر برای ادراک عقول ناقص ه ضعیفه والّّ لم یزل و لّیزال مقدّس بود هاند از هر اسمی و منزّه خواهند بود از هر وصفی جواهر اسماء را بساحت قدسشان راهی نه و لطائف صفات را در ملکوت عزّشان سبیلی نه فسبحان الله من ان یعرف اصفیائه بغیر ذواتهم او یوصف اولیائه بغیر انفسهم فتعالی عمّا یذکر العباد فی وصفهم و تعالی عمّا هم یعرفون
34. و اطلاق شموس بر آن انوار مجرّده در کلمات اهل عصمت بسیار شده از آن جمله در دعای ندبه میفرماید این الشّموس الطّالعة این الأقمار المنیرة این الأنجم الزّاهرة پس معلوم شد که مقصود از شمس و قمر و نجوم در مقام اوّلیّه انبیا و اولیا و اصحاب ایشانند که از انوار معارفشان عوالم غیب و شهود روشن و منوّر است
35. و در مقام دیگر مقصود از شمس و قمر و نجوم علمای ظهور قبلند که در زمان ظهور بعد موجودند و زمام دین مردم در دست ایشانست و اگر در ظهور شمس اخری بضیای او منوّر گشتند لهذا مقبول و منیر و روشن خواهند بود والّّ حکم ظلمت در حقّ آنها جاریست اگرچه بظاهر هادیباشند زیرا که جمیع این مراتب از کفر و ایمان و هدایت و ضلالت و سعادت و شقاوت و نور وظلمت منوط بتصدیق آن شمس معنوی الهی است بر هر نفسی از علما حکم ایمان از مبدء عرفان دریوم تغابن و احسان جاری شد حکم علم و رضا و نور و ایمان در بار ه او صادقست والّّ حکم جهلنفی و کفر و ظلم در حقّ او جریان یابد
36. و این بر هر ذی بصری مشهود است که همچنان که نور ستاره محو میشود نزد اشراق شمسظاهره همین قسم شمس علم و حکمت و عرفان ظاهره نزد طلوع شمس حقیقت و آفتاب معنوی محوو تاریک میشود
37. و اطلاق شمس بر آن علما بمناسبت علوّ و شهرت و معروفیّت است مثل علمای مسلمّ عصر که مشهور بلاد و مسلمّند بین عباد و اگر حاکی از شمس الهی باشند از شموس عالیه محسوبند والّّ از شموس سجّین چنانچه میفرماید الشّمس و القمر بحسبان و معنی شمس و قمر هم که در آی ه مذکوره هست البتّه شنید هاید احتیاج بذکر نیست و هر نفسی هم که از عنصر این شمس و قمر باشد یعنی در اقبال بباطل و اعراض از حقّ البتّه از حسبان ظاهر و بحسبان راجع خواهد شد
38. پس ای سائل باید بعروة الوثقی متمسّک شویم که شاید از شام ضلالت بنور هدایت راجع گردیم و از ظلّ نفی فرار نموده در ظلّ اثبات درآئیم و از نار حسبان آزاد شده بنور جمال حضرت منّان منوّر گردیم و السّلام کذلک نعطیکم من اثمار شجرة العلم لتکوننّ فی رضوان حکمة الله لمن المحبرین و در مقامی هم مقصود از اطلاقات شمس و قمر و نجوم علوم و احکام مرتفع ه در هر شریعت است مثل صلوة و صوم که در شریعت فرقان بعد از اخفای جمال محمّدی از جمیع احکام محکمتر و اعظمتر است چنانچه احادیث و اخبار مشعر بر آنست و بعلتّ شهرت احتیاج ذکر نیست بلکه در هر عصری حکم صلوة محکم و مجری بوده چنانچه از انوار مشرقه از شمس محمّدیّه
39. مأثور است که بر جمیع انبیا در هر عهدی حکم صلوة نازل شده نهایت آنکه در هر عصر باقتضای وقت بقسمی و آدابی جدید مخصوص گشته و چون در هر ظهور بعد آداب و عادات و علوم مرتفع ه محکم ه مشرق ه واضح ه ثابت ه در ظهور قبل منسوخ میشود لهذا تلویحا باسم شمس و قمر ذکر نموده اند لیبلوکم ایّکم احسن عملا
40. و در حدیث هم اطلاق شمس و قمر بر صوم و صلوة شده چنانچه میفرماید الصّوم ضیآء و الصّلوة نور ولکن روزی در محلیّ نشسته بودم شخصی از علمای معروف وارد شد و بمناسبتی این حدیث را ذکر نمود و فرمود چون صوم حرارت در مزاج احداث مینماید لهذا بضیاء که شمس باشد تعبیر یافته و صلوة لیل چون برودت میطلبد لهذا بنور که قمر باشد معبّر گشته ملاحظه نمودم که آن فقیر بقطرهئی از بحر معانی موفّق نشده و بجذوه ئی از نار سدر ه حکمت ربّانی فائز نگشته بعد از مدّتی در نهایت ادب اظهار داشتم که جناب آنچه فرمودید در معنی حدیث در السن و افواه ناس مذکور است ولیکن گویا مقصود دیگر هم از حدیث مستفاد میشود بیان آن را طلب نمود ذکر شد که خاتم انبیا و سیّد اصفیا دین مرتفع در فرقان را تشبیه بسماء فرموده اند بعلتّ علوّ و رفعت و عظمت و احاط ه آن بر جمیع ادیان و چون در سماء ظاهره دو رکن اعظم اقوم مقرّر شده است که نیّرین باشد و بشمسقمر نامیده و همچنین در سماء دین هم دو نیّر مقدّر گشته که صوم و صلوة باشد الّسلام سمآء والصّوم شمسها و الصّلوة قمرها
41. باری این است مقصود از تلویحات کلمات مظاهر الهی پس اطلاق شمس و قمر در این مراتببر این مقامات مذکوره بآیات نازله و اخبار وارده محقّق و ثابت شد اینست که مقصود از ذکر تاریکی شمس و قمر و سقوط انجم ضلالت علما و نسخ شدن احکام مرتفع ه در شریعت است که مظهر آن ظهور باین تلویحات اخبار میدهد و جز ابرار را از این کأس نصیبی نیست و جز اخیار را قسمتی نه انّ الأبرار یشربون من کأس کان مزاجها کافور ا
42. و این مسلمّ است که در هر ظهور بعد شمس علوم و احکام و اوامر و نواهی که در ظهور قبل مرتفع شده و اهل آن عصر در ظلّ آن شمس و قمر معارف و اوامر منوّر و مهتدی میشدند تاریک میشود یعنی حکمش و اثرش تمام میگردد و حال ملاحظه فرمائید که اگر امّت انجیل مقصود از شمس و قمر را ادراک مینمودند و یا از مظهر علم الهی مستفسر میشدند بدون اعتراض و لجاج البتّه معانی آن واضح میگشت و اینگونه در ظلمت نفس و هوی مبتلا و گرفتار نمیشدند بلی چون علم را از مبدء و معدنش اخذ ننمودند لهذا در وادی مهلک کفر و ضلالت بهلاکت رسیده اند و هنوز مشعر نشدند که علامات کل ظاهر شد و شمس موعود از افق ظهور اشراق نمود و شمس و قمر علوم و احکام و معارف قبل تاریک شد و غروب نمود
43. حال بچشم علم الیقین و جناحی عین الیقین بصراط حقّ الیقین قدم گذار قل الله ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون تا از اصحابی محسوب شوی که میفرماید انّ الذّین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة تا جمیع این اسرار را ببصر خود مشاهده فرمائی
44. ای برادر من قدم روح بردار تا بادیه های بعید ه بعد و هجر را بآنی طیّ فرمائی و در رضوان قرب و وصل درآئی و در نفسی بانفس الهیّه فائز شوی و بقدم جسد هرگز این مراحل طیّ نشود و مقصود حاصل نیاید و السّلام علی من اتّبع الحقّ بالحقّ و کان علی صراط الأمر فی شاطئ العرفان باسم الله موقوف ا
45. اینست معنی آی ه مبارکه که میفرماید فلا اقسم بربّ المشارق و المغارب زیرا که از برای هر شمسی از این شموس مذکوره محلّ اشراق و غروبست و چون علمای تفسیر بر حقیقت این شمسهای مذکوره اطّلاع نیافتند لهذا در تفسیر این آی ه مبارکه معطّل شدند و بعضی ذکر نمودند که چون آفتابدر هر روز از نقطه ئی طلوع مینماید غیر از نقط ه یوم قبل لهذا بلفظ جمع ذکر فرموده و بعضی دیگرنوشته اند که مقصود فصول اربعه است که در هر فصلی چون شمس از محلیّ طالع میشود و بمحلیّ غروب مینماید لهذا مشارق و مغارب ذکر شده اینست مراتب علم عباد و با وجود این بجواهر علملطائف حکمت چه جهلها و عیوبها که نسبت میدهند
46. و همچنین از این بیانات واضح ه محکم ه متقنئ غیر متشابهه تفطّر سماء را که از علائم ساعتو قیامت است ادراک نما اینست که میفرماید اذا السّمآء انفطرت مقصود سماء ادیانست که در هرظهور مرتفع میشود و بظهور بعد شکافته میگردد یعنی باطل و منسوخ میشود قسم بخدا که اگر درست ملاحظه شود تفطّر این سماء اعظم است از تفطّر سماء ظاهری قدری تأمّل فرمائید دینی که سالها مرتفع شده باشد و جمیع در ظلّ آن نشو و نما نموده باشند و باحکام مشرقئ آن مدّتها تربیت یافته و از آباء و اجداد جز ذکر آن را نشنیده بقسمی که چشمها جز نفوذ امرش را ادراک نکرده و گوشها جز احکامش را استماع ننموده بعد نفسی ظاهر شود و جمیع اینها را بقوّت و قدرت الهی تفریق نماید و فصل کند بلکه همه را نفی فرماید حال فکر نما که این اعظم است یا آنچه این همج رعاع گمان نموده اند از تفطّر سماء
47. و دیگر زحمت و مرارت آن طلعات را ملاحظه نما که بی ناصر و معین ظاهری در مقابل جمیع اهل ارض اقامئ حدود الله میفرمایند با آن همه ایذا که بر آن وجودهای مبارک ه لطیفئ رقیقه وارد میشود و با کمال قدرت صبر میفرمایند و با نهایت غلبه تحمّل مینمایند
48. و همچنین معنی تبدیل ارض را ادراک نما که غمام رحمت آن سماء بر قلوبی که نیسان مکرمت مبذول داشت تبدیل شد اراضی آن قلوب بارض معرفت و حکمت و چه ریاحین توحید که در ریاض قلوبشان انبات شده و چه شقایقهای حقایق علم و حکمت که از صدور منیرشان روئیده و اگر ارض قلوبشان تبدیل نمیشد چگونه رجالی که حرفی تعلیم نگرفته اند و معلمّ را ندیده اند و بهیچ دبستانی قدم نگذاشته اند بکلمات و معارفی تکلمّ مینمایند که احدی ادراک نتواند نمود گویا از تراب علم سرمدی سرشته شده اند و از آب حکمت لدنّی عجین گشته اند اینست که میفرماید العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء و این نحو از علم است که ممدوح بوده و هست نه علوم محدوده که از افکار محجوب ه کدره احداث شده و آن را گاهی از هم سرقت مینمایند و بر دیگران افتخار میکنند
49. ای کاش صدرهای عباد از نقوش این تحدیدات و کلمات مظلمه پاک و مقدّس میشد که لعلّ بتجلیّ انوار شمس علم و معانی و جواهر اسرار حکمت لدنّی فائز میگشت حال ملاحظه نما اگر این اراضی جرز ه وجود تبدیل نمیشد چگونه محلّ ظهور اسرار احدیّه و بروز جواهر هویّه میشد اینست که میفرماید یوم تبدّل الأرض غیر الأرض
50. و از نسمات جود آن سلطان وجود ارض ظاهره هم تبدیل یافته لو انتم فی اسرار الظّهورتتفکّّرون
51. دیگر معنی این آیه را ادراک نما که میفرماید و الأر ض جمیعا قبضته یوم القیامة و السّمواتمطو یّات بیمینه سبحانه و تعالی عمّا یشرکون مضمون آن اینست که هم ه زمین اخذ شده در دستاوست روز قیامت و آسمان پیچیده شده در دست راست اوست حال قدری انصاف میخواهد که اگرمقصود اینست که مردم ادراک نموده اند چه حسن بر آن مرتّب میشود وانگهی این مسلمّ است که حقّمنیع دستی که مرئی شود ببصر ظاهر و مرتکب این امورات شود منسوب بذات نیست بلکه کفری است محض و افکی است صرف اقرار بر چنین امری و اگر بگوئی مظاهر امر او هستند که در قیامت باین امر مأمور میشوند این هم بغایت بعید است و بی فائده بلکه مقصود از ارض ارض معرفت و علم است و از سموات سموات ادیان حال ملاحظه فرما که چگونه ارض علم و معرفت که از قبل مبسوط شده بود بقبض ه قدرت و اقتدار قبض نمود و ارض منیع ه تازه در قلوب عباد مبسوط فرمود و ریاحین جدیده و گلهای بدیعه و اشجار منیعه از صدور منیره انبات نمود
52. و همچنین ملاحظه کن که سموات ادیان مرتفع ه در قبل چگونه در یمین قدرت پیچیده شد و سماء بیان بامر الله مرتفع گشت و بشمس و قمر و نجوم اوامر بدیع ه جدیده تزیین یافت اینست اسرار کلمات که بی حجاب کشف و ظاهر گشته تا ادراک صبح معانی فرمائی و سراجهای ظنون و وهم و شک و ریب را بقوّت توکّل و انقطاع خاموش نمائی و مصباح جدید علم و یقین در مشکاة قلب و دل برافروزی
53. و از جمیع این کلمات مرموزه و اشارات ملغزه که از مصادر امریّه ظاهر میشود مقصود امتحان عباد است چنانچه مذکور شد تا معلوم شود اراضی قلوب جیّد ه منیره از اراضی جرز ه فانیه و همیشه این از سنّت الهی در میان عباد بوده چنانچه در کتب مسطور است
54. و همچنین آی ه قبله را ملاحظه فرمائید که بعد از هجرت شمس نبوّت محمّدی از مشرق بطحا به یثرب رو به بیت المقدّس توجّه میفرمودند در وقت صلوة تا آنکه یهود بعضی سخنهای ناشایسته بر زبان راندند که ذکرش شایست ه این مقام نیست و سبب تطویل کلام میشود باری آن حضرت بسیار مکدّر شدند و بلحاظ تفکّر و تحیّر در سماء نظر میفرمودند بعد جبرئیل نازل شد و این آیه تلاوت نمود قد نری تقلبّ وجهک فی السّمآء فلنولیّنّک قبل ة ترضاها تا آنکه در یومی آن حضرت با جمعی اصحاب بفریض ه ظهر مشغول شدند و دو رکعت از نماز بجا آورده بودند که جبرئیل نزول نمود و عرض کرد فولّ وجهک شطر المسجد الحرام در اثنای نماز حضرت از بیت المقدّس انحراف جسته بکعبه مقابل شدند فی الحین تزلزل و اضطراب در میان اصحاب افتاد بقسمی که جمعی نماز را بر هم زده اعراضنمودند این فتنه نبود مگر برای امتحان عباد والّّ آن سلطان حقیقی قادر بود که هیچ قبله را تغییر ندهدو در آن عصر هم بیت المقدّس را قرار فرماید و این خلعت قبول را از وی سلب ننماید
55. چنانچه در عهد اکثری انبیا که بعد از موسی مبعوث برسالت شدند مثل داود و عیسی و دون آنها از انبیای اعظم که مابین این دو نبی آمدند هیچ حکم قبله تغییر داده نشد و هم ه این مرسلین از جانب ربّ العالمین مردم را بتوجّه همان جهت امر میفرمودند و نسبت هم ه اراضی هم بآن سلطان حقیقی یکیست مگر هر ارضی را که در ظهور مظاهر خود تخصیص بامری دهد چنانچه میفرماید و لله المشرق و المغرب فأینما تولوّا فث مّ وجه الله با وجود تحقّق این امور چرا تبدیل شد که سبب جزع و فزع عباد شود و علتّ تزلزل و اضطراب اصحاب گردد بلی اینگونه امور که سبب وحشت جمیع نفوس است واقع نمیشود مگر برای آنکه کل بمحکّ امتحان الله درآیند تا صادق و کاذب از هم تمیز و تفصیل یابد اینست که بعد از اختلاف ناس میفرماید و ما جعلنا القبلة التّی کنت علیها الّّ لنعلم من یتّبع الرّسول ممّن ینقلب علی عقبیه که مضمون آن اینست ما نگردانیدیم و بر هم نزدیم قبله را که آن بیت المقدّس باشد مگر آنکه بدانیم که متابعت تو مینماید و که راجع بر عقبیه میشود یعنی اعراض مینماید و اطاعت نمیکند و صلوة را باطل نموده فرار مینماید حمر مستنفرة فرّت من قسورة
56. اگر قدری تأمّل رود در همین مطلب و بیان ابوابهای معانی و تبیان مفتوح بینید و جمیع علم و اسرار آن را بی حجاب مشاهده فرمائید و نیست این امور مگر برای تربیت و خلاصی نفوس از قفس نفس و هوی والّّ آن سلطان حقیقی لم یزل بذات خود غنی بوده از معرفت موجودات و لّیزال بکینونت خود مستغنی خواهد بود از عبادت ممکنات یک نسیم از غنای او جمیع عالم را بخلع غنا مفتخر نماید و یک قطره از بحر جود او هم ه هستی را بحیات باقیه مشرّف فرماید ولیکن چون مقصود امتیاز حقّ از باطل و شمس از ظلّ است اینست که در کلّ حین امتحانهای منزله از جانب ربّ العزّة چون غیث هاطل جاریست
57. اگر قدری در انبیای قبل و ظهور ایشان تعقّل رود امر بسیار بر اهل دیار سهل شود بقسمی که از افعال و اقوالی که مخالف نفس و هوی است محتجب نمیمانند و هم ه حجبات را بنار سدر ه عرفان محترق نمایند و بر عرش سکون و اطمینان مستریح شوند مثلا موسی بن عمران که یکی از انبیای معظّ م و صاحب کتاب بود در اوّل امر قبل از بعثت روزی در سوق میگذشت دو نفر با یکدیگر معارضه مینمودند یکی از آن دو نفس از موسی استمداد جست آن حضرت او را اعانت نموده مدّعی را بقتل رسانید چنانچه در کتاب مسطور است و ذکر تفصیل مای ه تعویق و تعطیل مقصود میشود و این خبر در مدینه اشتهار یافت و آن حضرت را خوف غالب شد چنانچه نصّ کتابست تا آنکه بخبر انّ الملأ یأتمرون بک لیقتلوک مخبر شد و از مدینه بیرون تشریف بردند و در مدین در خدمت شعیب اقامه فرمودند و در مراجعت در وادی مبارکه که برّ یّ ه سینا باشد وارد شد و تجلیّ سلطان احدیّه را از شجر ه لّشرق یّه و لّغرب یّه مشاهده نمود و ندای جانفزای روحانی را از نار موقد ه ربّانی استماع فرمود و مأمور بهدایت انفس فرعونی گشت تا مردم را از وادی نفس و هوی نجات داده بصحراهای دلفزای روح هدی وارد نماید و از سلسبیل انقطاع جمیع من فی الّبداع را از حیرت بعد بدار السّلام قربرساند و چون در منزل فرعون وارد شد و تبلیغ نمود بآنچه مأمور بود فرعون زبان به بی ادبی گشودو گفت آیا تو نبودی که قتل نفس نمودی و از کافران شدی مثل اینکه ربّ العظمة خبر داد از لسانفرعون که به موسی عرض نمود و فعلت فعلتک التّی فعلت و انت من الکافرین قال فعلتها اذا و انامن الضّالیّن ففررت منکم لمّا خفتکم فوهب لی ربّی حکما و جعلنی من المرسلین
58. حال تفکّّر در فتنه های الهی و بدایع امتحانهای او کن که نفسی که معروفست بقتل نفس و خود هم اقرار بر ظلم مینماید چنانچه در آیه مذکور است و سی سنه او اقلّ هم بر حسب ظاهر در بیت فرعون تربیت یافته و از طعام و غذای او بزرگ شده یکمرتبه او را از مابین عباد برگزیده و بامر هدایت کبری مأمور فرمود و حال آنکه آن سلطان مقتدر قادر بر آن بود که موسی را از قتل ممنوع فرماید تا باین اسم در بین عباد معروف نباشد که سبب وحشت قلوب شود و علتّ احتراز نفوس گردد
59. و همچنین در حالت مریم مشاهده نما که آن طلعت کبری از عظمت امر و تحیّر آرزوی عدم فرمود چنانچه مستفاد از آی ه مبارکه میشود که بعد از تولدّ عیسی مریم ناله نمود و باین کلمه زبان گشود یا لیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیا منسیّا که ترجم ه آن این است ای کاش مرده بودم قبل از ظهور این امر و بودم از فراموش شدگان قسم بخدا که کبدها از استماع این سخن میگدازد و روانها میریزد و این اضطراب و حزن نبود مگر از شماتت اعدا و اعتراض اهل کفر و شقا آخر تفکّّر نمائید که مریم چه جواب با مردم میگفت طفلی که پدر او معیّن نباشد چگونه میتوان بمردم معیّن نمود که این از روح القدس است این بود که آن مخدّر ه بقا آن طفل را برداشته بمنزل مراجعت فرمود تا چشم قوم بر او افتاد گفتند یا اخت هارون ما کان ابوک امرء سوء و ما کانت امّک بغ یّ ا مضمون آن این است که ای خواهر هارون نبود پدر تو مرد بدی و نبود مادر تو بدکار
60. حال ناظر باین فتن ه کبری و امتحان اعظم شوید و از همه گذشته همان جوهر روح که در میان قوم بنسبت بی پدری معروف بوده او را پیغمبری بخشید و حجّت خود نمود بر کلّ اهل سموات و ارض
61. حال مشاهده فرمائید که چه قدر امور مظاهر ظهور مغایر نفس و هوای عباد از سلطان ایجاد ظاهر میشود و چون بر این جواهر اسرار مطّلع شوی بمقصود آن نگار اطّلاع یابی و اقوال و افعال آن ملیک بااقتدار را مثل هم ملاحظه نمائی بقسمی که آنچه در افعال او مشاهده شود در کلمات او هم ملاحظه گردد و هر چه در کلمات او ملاحظه گردد در افعال او بنظر آید اینست که این افعال و اقوال در ظاهر نقمتند برای فجّار و در باطن رحمتند برای ابرار اگر بدید ه قلب ملاحظه رود کلمات منزله از سماء مشیّت با امور مظهره از ملکوت قدرت یک شیء مشاهده شود و بر یک قسم ادراک گردد چنانچه مذکور شد
62. حال ای برادر ملاحظه نما اگر در این عهد چنین اموری ظاهر شود و چنین حکایت بروزنماید چه خواهند نمود قسم بمربّی وجود و منزل کلمات که در حین بی تکلمّ حکم بر کفر و امر بر قتلنمایند کجا گوش میدهند که گفته شود که عیسی از نفخ ه روح القدس ظاهر شده و یا موسی از امرمبرم مأمور گشته اگر صدهزار خروش برآری بگوش احدی نرود که بی پدری مبعوث برسالت گشتهو یا قاتلی از شجر ه نار انّی انا الله آورده
63. چشم انصاف اگر باز شود از جمیع این بیانات مشهود میگردد که مظهر هم ه این امور و نتیج ه همه الیوم ظاهر است با اینکه امثال این امور در این ظهور واقع نشده با وجود این متمسّک بظنونات انفس مردوده شده چه نسبتها که داده اند و چه بلایا که وارد آورده اند که در ابداع شبه آن بظهور نیامده الله اکبر بیان که باین مقام رسید رائح ه روحانی از صبح صمدانی مرور نمود و صبای صبحگاهی از مدین ه سبای لّ یزالی وزید و اشارتش جان را بشارت تازه بخشید و روح را فتوحی بی اندازه بساط جدیدی مبسوط نمود و ارمغان بیشمار بیکران از آن یار بی نشان آورد که خلعت ذکر از قدّ لطیفش بسی قاصر است و رداء بیان از قامت منیرش بس کوتاه بی لفظ رمز معانی کشف مینماید و بیلسان اسرار تبیان میگوید و بلبلهای شاخسار هجر و فراق را ناله و افغان میآموزد و قاعده و رسوم عشق و عاشقی و رمز دلدادگی تعلیم مینماید و گلهای بدیع رضوان قرب و وصال را رسم دلبری و آداب عشوه گری تلقین مینماید و اسرار حقایق بر شقایق بستان عشق میبخشد و دقایق رموز و رقایق آن را در صدر عشّاق ودیعه میگذارد بقسمی عنایت در این ساعت فرموده که روح القدس بغایت حسرت میبرد قطره را امواج بحری داده و ذرّه را طراز خورشیدی عنایت نموده الطاف بمقامی رسیده که جعل قصد ناف ه مشک نموده و خفّاش در مقابل آفتاب مقرّ گزیده مردگان را بنفخ ه حیات از قبور جسد مبعوث نموده و جاهلان را بر صدر علم منزل داده و ظالمان را بر فراز عدل محل معین نموده
64. و عالم هستی بجمیع این عنایات حامله گشته تا کی اثر این عنایت غیبی در خاکدان ترابی ظاهر شود و تشنگان از پا افتاده را بکوثر زلّل محبوب رساند و گمگشتگان صحرای بعد و نیستی را بسرادق قرب و هستی معشوق فائز گرداند و در ارض قلوب که این حبّه های قدس انبات نماید و از ریاض نفوس که شقایقهای حقایق غیبی بشکفد باری نچنان سدر ه عشق در سینای حبّ مشتعل شده که به آبهای بیان افسرده گردد و یا اتمام پذیرد عطش این حوت را بحور ننشاند و این سمندر ناری جز در نار روی یار مقرّ نگزیند پس ای برادر سراج روح را در مشکاة قلب بدهن حکمت برافروز وبزجاج عقل حفظش نما تا نفسهای انفس مشرکه آن را خاموش نکند و از نور بازندارد کذلک نوّرناافق سمآء البیان من انوار شموس الحکمة و العرفان لیطمئنّ بها قلبک و تکون من الذّین طاروا بأجنحةالّیقان فی هوآء محبّة ربّهم الرّحمن
65. قوله حینئذ یظهر علامة ابن الّنسان فی السّمآء میفرماید بعد از کسوف شمس معارف الهیّه وسقوط نجوم احکام مثبته و خسوف قمر علم که مربّی عباد است و انعدام اعلام هدایت و فلاح و ظلمتصبح صدق و صلاح ظاهر میشود علامت ابن الّنسان در آسمان و مقصود از سماء سماء ظاهرهاست که قریب ظهور آن فلک سموات معدلت و جریان فلک هدایت بر بحر عظمت در آسمان نجمیبر حسب ظاهر پیدا میشود که مبشّر است خلق سموات را بظهور آن ن یّر اعظم و همچنین در آسمان معنی نجمی ظاهر میشود که مبشّر است اهل ارض را بآن فجر اقوم اکرم و این دو علامت در سماء ظاهره و سماء باطنه قبل از ظهور هر نبی ظاهر گشته چنانچه شنیده اند
66. از جمله خلیل الرّحمن که قبل از ظهور آن حضرت نمرود خوابی دید و کهنه را خواست اخبار دادند بر طلوع نجمی در سماء و همچنین شخصی در ارض ظاهر شد مردم را بشارت میداد بظهور آن حضرت
67. و بعد از او حکایت کلیم الله بود که کهن ه آن زمان فرعون را خبر دادند که کوکبی در سماء طالع شده که دالّ است بر انعقاد نطفه ئی که هلاک تو و قوم تو بر دست اوست و همچنین عالمی پیدا شد که شبها بنی اسرائیل را بشارت و تسلیّ میفرمود و اطمینان میداد چنانچه در کتب مسطور است و اگر تفصیل این امور ذکر شود این رساله کتابی میشود و دیگر آنکه دوست ندارم حکایات واقع ه قبل را ذکر نمایم و خدا شاهد حال است که این بیان هم که میشود نیست مگر از کمال حبّ بآن جناب که شاید جمعی فقرای ارض بر شاطی غنا وارد شوند و یا گروهی از جاهلان بر بحر علم وارد گردند و یا تشنگان معرفت بر سلسبیل حکمت واصل آیند والّّ این عبد اشتغال باین مقالّت را ذنبی عظیم میدانم و عصیانی کبیر میشمرم
68. و همچنین نزدیک ظهور عیسی شد چند نفر از مجوس که اطّلاع یافتند بر ظهور نجم عیسی در سماء باثر آن نجم آمدند تا داخل شدند بشهری که مقرّ سلطنت هیرودس بود و در آن ایّام سلطنت آن ممالک در قبض ه تصرّف او بود
69. و کانوا قائلین این هو المولود ملک الیهود لأنّا قد رأینا نجمه فی المشرق و وافینا لنسجد له و بعد از تفحّص معلوم نمودند که در بیت اللحّم یهود آن طفل متولدّ شد این علامت در سماء ظاهره و علامت در سماء باطنه که سماء علم و معانی باشد ظهور یحیی بن زکر یّا بود که مردم را بشارت میداد بظهور آن حضرت چنانچه میفرماید انّ الله یبشّرک بیحیی مصدّقا بکلمة من الله و سیّدا و حصورا مقصود از کلمه حضرت عیسی است که یحیی مبشّر بظهور او بود و در الواح سماوی هم مسطوراست کان یوحنّا یکرز فی برّ یّة یهودا قائلا توبوا فقد اقترب ملکوت السّموات و مقصود از یوحنّا یحیی است
70. و همچنین قبل از ظهور جمال محمّدی آثار سماء ظاهره ظاهر شد و آثار باطنه که مردم را درارض بشارت میدادند بظهور آن شمس هویّه چهار نفر بودند واحدا بعد واحد چنانچه روزبه که موسومبه سلمان شد بشرف خدمتشان مشرّف بود و زمان وفات هر یک میرسید روزبه را نزد دیگریمیفرستاد تا نوبت به چهارم رسید و او در حین موت فرمود ای روزبه بعد از تکفین و تدفین من بروبه حجاز که شمس محمّدی اشراق مینماید و بشارت باد ترا بلقای آن حضرت
71. تا رسید باین امر بدیع منیع و اکثر از منجّمان خبر ظهور نجم را در سماء ظاهره داده اند و همچنین در ارض هم نورین نیّرین احمد و کاظم قدّ س الله تربتهما
72. پس از این معانی مبرهن شد که قبل از ظهور هر یک از مرایای احدیّه علامات آن ظهور در آسمان ظاهر و آسمان باطن که محلّ شمس علم و قمر حکمت و انجم معانی و بیانست ظاهر میشود و آن ظهور انسان کاملست قبل از هر ظهور برای تربیت و استعداد عباد از برای لقای آن شمس هویّه و قمر احدیّه
73. و قوله و ینوح کلّ قبائل الأرض و یرون ابن الّنسان آتیا علی سحاب السّمآء مع قوّات و مجد کبیر تلویح این بیان اینست یعنی در آن وقت نوحه میکنند عباد از جهت فقدان شمس جمال الهی و قمر علم و انجم حکمت لدنّ ی و در آن اثنا مشاهده میشود که آن طلعت موعود و جمال معبود از آسمان نازل میشود در حالتی که بر ابر سوار است یعنی آن جمال الهی از سموات مشیّت ربّانی در هیکل بشری ظهور میفرماید و مقصود از سماء نیست مگر جهت علوّ و سموّ که آن محلّ ظهور آن مشارق قدسیّه و مطالع قدمیّه است و این کینونات قدیمه اگرچه بحسب ظاهر از بطن امّهات ظاهر میشوند ولیکن فی الحقیقه از سموات امر نازلند و اگرچه بر ارض ساکنند ولیکن بر رفرف معانی متّکیند و در حینی که میان عباد مشی مینمایند در هواهای قرب طائرند بی حرکت رجل در ارض روح مشی نمایند و بی پر بمعارج احدیّه پرواز فرمایند در هر نفسی مشرق و مغرب ابداع را طیّ فرمایند و در هر آنی ملکوت غیب و شهاده را سیر نمایند بر عرش لّ یشغله شأن عن شأن واقفند و بر کرسیّ کلّ یوم هو فی شأن ساکن از علوّ قدرت سلطان قدم و سموّ مشیّت ملیک اعظم مبعوث میشوند اینست که میفرماید از آسمان نازل میشود
74. و لفظ سماء در بیانات شموس معانی بر مراتب کثیره اطلاق میشود مثلا سماء امر و سماء مشیّت و سماء اراده و سماء عرفان و سماء ایقان و سماء تبیان و سماء ظهور و سماء بطون و امثال آن و در هر مقام از لفظ سماء معنیی اراده میفرماید که غیر از واقفین اسرار احدیّه و شاربین کؤوسازلیّه احدی ادراک ننماید مثلا میفرماید و فی السّمآء رزقکم و ما توعدون و حال آنکه رزق از ارضانبات مینماید و همچنین الأسمآء تنزل من السّمآء با اینکه از لسان عباد اسماء ظاهر میشود اگر قدریمرآت قلب را از غبار غرض پاک و لطیف فرمائی جمیع تلویحات کلمات کلم ه جامع ه ربوبیّه را در
75. هر ظهوری ادراک مینمائی و بر اسرار علم واقف میشوی ولیکن تا حجبات علم یّه را که مصطلح بین عباد است بنار انقطاع نسوزانی بصبح نورانی علم حقیقی فائز نگردی
76. و علم بدو قسم منقسم است علم الهی و علم شیطانی آن از الهامات سلطان حقیقی ظاهر و این از تخ یّلات انفس ظلمانی باهر معلمّ آن حضرت باری و مع لمّ این وساوس نفسانی بیان آن اتّقوا الله یعلمّکم الله و بیان این العلم حجاب الأکبر اثمار آن شجر صبر و شوق و عرفان و محبّت و اثمار این شجر کبر و غرور و نخوت و از بیانات صاحبان بیان که در معنی علم فرموده اند هیچ رائح ه این علوم ظلمانی که ظلمت آن هم ه بلاد را فراگرفته استشمام نمیشود این شجر جز بغی و فحشا ثمری نیاورد و جز غل و بغضا حاصلی نبخشد ثمرش سمّ قاتل است و ظلشّ نار مهلک فنعم ما قال
77. تمسّک بأذیال الهوی و اخلع الحیا79. پس باید صدر را از جمیع آنچه شنیده شده پاک نمود و قلب را از هم ه تعلقّات مقدّس فرمود تا محلّ ادراک الهامات غیبی شود و خزین ه اسرار علوم ربّانی گردد اینست که میفرماید السّالک فی النّهج البیضآء و الرّکن الحمرآء لن یصل الی مقام وطنه الّّ بالکفّ الصّفر عمّا فی ایدی النّاس این است شرط سالک درست تفکّر و تعقّل فرموده تا بی حجاب بر مقصود کتاب واقف شوی
80. باری از مطلب دور ماندیم اگرچه همه ذکر مطلب است ولیکن قسم بخدا آنچه میخواهم اختصار نمایم و باقلّ کفایت کنم می بینم زمام قلم از دست رفته و با وجود این چه قدر از لآلی بیشمار که ناسفته در صدف قلب مانده و چه مقدار حور یّات معانی که در غرفه های حکمت مستور گشته که احدی مسّ آنها ننموده لم یطمثهنّ انس قبلهم و لّ جانّ و با هم ه این بیانات گویا حرفی از مقصود ذکر نشد و رمزی از مطلوب مذکور نیامد تا کی محرمی یافت شود و احرام حرم دوست بندد و بکعب ه مقصود واصل گردد و بی گوش و لسان اسرار بیان بشنود و بیابد
81. پس از این بیانات محکم ه واضح ه لّئحه مقصود از سماء در آی ه منزله معلوم شد و مفهوم گشت
82. و اینکه میفرماید با ابر و غمام نازل میشود مقصود از ابر آن اموریست که مخالف نفس و هوای ناس است چنانچه ذکر شد در آی ه مذکوره أ فکلمّا جآءکم رسول بما لّ تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذّبتم و فریقا تقتلون مثلا از قبیل تغییر احکام و تبدیل شرایع و ارتفاع قواعد و رسوم عاد یّه و تقدّم مؤمنین از عوام بر معرضین از علما و همچنین ظهور آن جمال ازلی بر حدودات بشریّه از اکل و شرب و فقر و غنا و عزّت و ذلتّ و نوم و یقظه و امثال آن از آن چیزهائی که مردم را بشبهه میاندازد و منعمینماید هم ه این حجبات بغمام تعبیر شده
83. و اینست آن غمامی که سموات علم و عرفان کلّ من فی الأرض بآن میشکافد و شقّ میگرددچنانچه میفرماید یوم تشقّق السّمآء بالغمام و همچنان که غمام ابصار ناس را منع مینماید از مشاهد ه شمس ظاهری همین قسم هم این شئونات مذکوره مردم را منع مینماید از ادراک آن شمس حقیقی چنانچه مذکور است در کتاب از لسان کفّار و قالوا ما لهذا الرّسول یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق لو لّ انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا مثل اینکه ملاحظه میشد از انبیا فقر ظاهری و ابتلای ظاهری و همچنین ملزومات عنصری جسدی از قبیل جوع و امراض و حوادث امکانیّه چون این مراتب از آن هیاکل قدسیّه ظاهر میشد مردم در صحراهای شک و ریب و بیابانهای وهم و تحیّر متحیّر میماندند که چگونه میشود نفسی از جانب خدا بیاید و اظهار غلبه نماید بر کلّ من علی الأرض و علتّ خلق موجودات را بخود نسبت دهد چنانچه فرموده لولّک لما خلقت الّفلاک و مع ذلک باین قسمها مبتلا بامور جزئیّه شود چنانچه شنید هاند از ابتلای هر نبی و اصحاب او از فقر و امراض و ذلتّ چنانچه سرهای اصحاب ایشان را در شهرها بهدیه میفرستادند و ایشان را منع مینمودند از آنچه بآن مأمور بودند و هر کدام در دست اعدای دین مبتلا بودند بقسمی که بر ایشان وارد میاوردند آنچه اراده مینمودند
84. و این معلوم است که تغییرات و تبدیلات که در هر ظهور واقع میشود همان غمامیست تیره که حایل میشود بصر عرفان عباد را از معرفت آن شمس الهی که از مشرق هویّه اشراق فرموده زیرا که سالها عباد بر تقلید آباء و اجداد باقی هستند و بآداب و طریقی که در آن شریعت مقرّر شده تربیت یافته اند یکمرتبه بشنوند و یا ملاحظه نمایند شخصی که در میان ایشان بوده و در جمیع حدودات بشریّه با ایشان یکسانست و م عذلک جمیع آن حدودات شرعیّه که در قرنهای متواتره بآن تربیت یافته اند و مخالف و منکر آن را کافر و فاسق و فاجر دانسته اند همه را از میان بردارد البتّه این امور حجاب و غمام است از برای آنهائی که قلوبشان از سلسبیل انقطاع نچشیده و از کوثر معرفت نیاشامیده و بمجرّد استماع این امور چنان محتجب از ادراک آن شمس میمانند که دیگر بی سؤال و جواب حکم بر کفرش میکنند و فتوی بر قتلش میدهند چنانچه دیده اند و شنیده اند از قرون اولی و این زمان نیز ملاحظه شد
85. پس باید جهدی نمود تا باعانت غیبی از این حجبات ظلمانی و غمام امتحانات ربّانی از مشاهد ه آن جمال نورانی ممنوع نشویم و او را بنفس او بشناسیم و اگر هم حجّت بخواهیم بیک حجّت و برهان اکتفا نمائیم تا بمنبع فیض نامتناهی که جمیع فیوضات نزد او معدوم صرفست فائز گردیم نه آنکه هر روز بخیالی اعتراض نمائیم و بهوائی تمسّک جوئیم
86. سبحان الله با وجود اینکه از قبل این امورات را بتلویحات عجیبه و اشارات غریبه خبر دادهاندتا جمیع ناس اطّلاع یابند و در آن روز خود را از بحر البحور فیوضات محروم نسازند مع ذلک امرچنین واقع میشود که مشهود است و این مضمونات در قرآن هم نازل شده چنانچه میفرماید هلینظرون الّّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و علمای ظاهر بعضی این آیه را از علائم قیامت موهومکه خود تعقّل نموده اند گرفته اند و مضمون آن اینست آیا انتظار میکشند مگر اینکه بیاید آنها را خدا در سایه ئی از ابر و حال آنکه این مضمون در اکثر کتب سماوی مذکور است و در هم ه اماکن در ذکر علامات ظهور بعد ذکر فرموده اند چنانچه از قبل ذکر شد
87. و همچنین میفرماید یوم تأتی السّمآء بدخان مبین یغشی النّاس هذا عذاب الیم که مضمون آن اینست روزی که میآید آسمان بدودی آشکار و فرو میگیرد مردم را و اینست عذاب الیم و همین امورات را که مغایر انفس خبیثه و مخالف هوای ناس است حضرت ربّ العزّة محک و میزان قرار داده و بآنها امتحان میفرماید عباد خود را و تمیز میدهد سعید را از شقی و معرض را از مقبل چنانچه مذکور شد و اختلافات و نسخ و هدم رسومات عاد یّه و انعدام اعلام محدوده را بدخان در آی ه مذکوره تعبیر فرموده و کدام دخان است اعظم از این دخان که فرو گرفته هم ه ناس را و عذابیست برای آنها که هر چه میخواهند رفع آن نمایند قادر نیستند و بنار نفس در هر حین بعذابی جدید معذّبند زیرا که هر چه میشنوند که این امر بدیع الهی و حکم منیع صمدانی در اطراف ارض ظاهر شده و هر روز در علوّ است ناری جدید در قلوبشان مشتعل میشود و آنچه ملاحظه مینمایند از قدرت و انقطاع و ثبوت این اصحاب که هر روز بعنایت الهی محکمتر و راسختر میشوند اضطراب تازه در نفوسشان ظاهر میگردد در این ایّام که بحمد الله سطوت الهی چنان غلبه فرموده که جرئت تکلمّ ندارند و اگر یکی از اصحاب حقّ را که صد هزار جان بدل و جان رایگان در ره دوست ایثار مینماید ملاقات نمایند از خوف اظهار ایمان میکنند و چون خلوت میکنند بسب و لعن مشغول میشوند چنانچه میفرماید اذا لقوکم قالوا آمنّا و اذا خلوا عضّوا علیکم الأنامل من الغیظ قل موتوا بغیظکم انّ الله علیم بذات الصّدور
88. و عنقریب است که اعلام قدرت الهی را در هم ه بلاد مرتفع بینی و آثار غلبه و سلطنت او را در جمیع دیار ظاهر مشاهده فرمائی باری اکثر علما چون این آیات را ادراک ننموده اند و از مقصود قیامت واقف نشده اند لهذا جمیع را بقیامت موهوم من حیث لّ یشعر تفسیر مینمایند خدای واحد شاهد است که اگر قدری بصیرت باشد از تلویح همین دو آیه جمیع مطالب که مقصود است ادراک میشود و بصبح منیر ایقان بعنایت رحمن واصل میگردند کذلک تغنّ علیک حمامة البقآء علی افنان سدرة البهآء لعلّ تکوننّ فی مناهج العلم و الحکمة باذن الله سالکا
89. و قوله یرسل ملائکته الی آخر القول مقصود از این ملائکه آن نفوسی هستند که بقوّ ه روحانیّه صفات بشریّه را بنار محبّت الهی سوختند و بصفات عالین و کرّوبیّ ین متّصف گشتند چنانچه حضرتصادق در وصف کرّوب یّین میفرماید قومی از شیعیان ما هستند خلف عرش و از ذکر خلف العرشاگرچه معانی بسیار منظور بوده هم بر حسب ظاهر و هم بر حسب باطن ولیکن در یک مقام مدلسّتبر عدم وجود شیعه چنانچه در مقام دیگر میفرماید مؤمن مثل کبریت احمر است و بعد بمستمعمیفرماید آیا کبریت احمر دیده ئی ملتفت شوید باین تلویح که ابلغ از تصریح است دلّلت میکند بر عدموجود مؤمن این قول آن حضرت و حال مشاهده کن چه قدر از این خلق بی انصاف که رائح ه ایماننشنیده اند مع ذلک کسانی را که بقول ایشان ایمان محقّق میشود نسبت بکفر میدهند
90. باری چون این وجودات قدس یّه از عوارض بشریّه پاک و مقدّس گشتند و متخلقّ باخلاقروحانیّ ین و متّصف باوصاف مقدّسین شدند لهذا اسم ملائکه بر آن نفوس مقدّسه اطلاق گشته باری اینست معنی این کلمات که هر فقر ه آن بآیات واضحه و دلیلهای متقنه و براهین لّئحه اظهار شد
91. و چون امم عیسی باین معانی نرسیدند و این علامات بر حسب ظاهر چنانچه خود و علمای ایشان ادراک نموده اند ظاهر نشد لهذا بمظاهر قدسیّه از آن یوم تا بحال اقبال ننمودند و از جمیع فیوضات قدسیّه محروم شدند و از بدایع کلمات صمدانیّه محجوب گشتند اینست شأن این عباد در یوم معاد و اینقدر ادراک ننمودند که اگر در هر عصری علائم ظهور مطابق آنچه در اخبار است در عالم ظاهر ظاهر شود دیگر که را یارای انکار و اعراض میماند و چگونه میان سعید و شقی و مجرم و متّقی تفصیل میشود مثلا انصاف دهید اگر این عبارات که در انجیل مسطور است بر حسب ظاهر ظاهر شود و ملائکه با عیسی بن مریم از سماء ظاهره با ابری نازل شوند دیگر که یارای تکذیب دارد و یا که لّیق انکار و قابل استکبار باشد بلکه فی الفور هم ه اهل ارض را اضطراب بقسمی احاطه میکند که قادر بر حرف و تکلمّ نیستند تا چه رسد برد و قبول و نظر بعدم ادراک این معانی بود که جمعی از علمای نصاری بآن حضرت معارضه نمودند که اگر تو آن نبیّ موعودی چرا با تو نیستند آن ملائکه که در کتب ما مسطور است که باید با جمال موعود بیایند تا او را اعانت نمایند در امر او و منذر باشند برای عباد چنانچه ربّ الع زّة از لسان ایشان خبر داده لو لّ انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا که مضمون آن این است چرا فرو فرستاده نشد با محمّد ملکی پس باشد با او بیم دهنده و ترساننده مردمان را
92. اینست که در هم ه اعهاد و اعصار اینگونه اعتراضات و اختلافات در میان مردم بوده و همیش ه ایّام مشغول بزخارف قول میشدند که فلان علامت ظاهر نشد و فلان برهان باهر نیامد و این مرضها عارض نمیشد مگر آنکه تمسّک بعلمای عصر میجستند در تصدیق و تکذیب این جواهر مجرّده و هیاکل الهیّه و ایشان هم نظر باستغراق در شئونات نفسیّه و اشتغال بامورات دنیّ ه فانیه این شموس باقیه را مخالف علم و ادراک و معارض جهد و اجتهاد خود میدیدند و معانی کلمات الهیّه و احادیث و اخبار حروفات احدیّه را هم بر سبیل ظاهر بادراک خود معنی و بیان مینمودند لهذا خود و جمیع ناسرا از نیسان فضل و رحمت ایزدی مأیوس و مهجور نمودند با اینکه خود مذعن و مقرّند بحدیثمشهور که میفرماید حدیثنا صعب مستصعب و در جای دیگر میفرماید انّ امرنا صعب مستصعب لّیحتمله الّّ ملک مقرّب او نبیّ مرسل او عبد امتحن الله قلبه للایمان و مسلمّ است نزد خود ایشان کههیچیک از این ثلاثه در حقّ ایشان صادق نیست دو قسم اوّل که واضحست و امّا ثالث هرگز ازامتحانات الهی سالم نماندند و در ظهور محکّ الهی جز غش چیزی از ایشان بظهور نرسید
93. سبحان الله با وجود اقرار باین حدیث علمائی که در مسائل شرعیّه هنوز در ظنّ و شکّند چگونهدر غوامض مسائل اصول الهیّه و جواهر اسرار کلمات قدسیّه اظهار علم مینمایند و میگویند فلانحدیث که از علائم ظهور قائم است هنوز ظاهر نشده با اینکه رائح ه معانی احادیث را ابدا ادراک ننموده اند و غافل از اینکه جمیع علامات ظاهر شد و صراط امر کشیده گشت و المؤمنون کالبرق علیه یمرّون و هم لظهور العلامة ینتظرون قل یا ملأ الجهّال فانتظروا کما کان الذّین من قبلکم لمن المنتظرین
94. و اگر از ایشان سؤال شود از شرایط ظهور انبیای بعد که در کتب قبل است از جمل ه آنها علامات ظهور و اشراق شمس محمّدیست چنانچه مذکور شد و بر حسب ظاهر هیچیک ظاهر نشد مع ذلک بچه دلیل و برهان نصاری و امثال آنها را رد مینمائید و حکم بر کفر آنها نموده اید چون عاجز از جواب میشوند تمسّک باین نمایند که این کتب تحریف شده و من عند الله نبوده و نیست و حال آنکه خود عبارات آیه شهادت میدهد بر اینکه من عند الله است و مضمون همین آیه در قرآن هم موجود است لو انتم تعرفون براستی میگویم مقصود از تحریف را در این مدّت ادراک ننمود هاند
95. بلی در آیات منزله و کلمات مرایای احمدیّه ذکر تحریف عالین و تبدیل مستکبرین هست ولیکن در مواضع مخصوصه ذکر شده و از آن جمله حکایت ابن صوریاست در وقتی که اهل خیبر در حکم قصاص زنای محصن و محصنه از نقط ه فرقان سؤال نمودند و آن حضرت فرمود حکم خدا رجم است و ایشان انکار نمودند که در تورات چنین حکمی نیست حضرت فرمود از علمای خود که را مسل مّ و کلام او را مصدّقید ابن صوریا را قبول نمودند و حضرت او را احضار نمود و فرمود اقسمک بالله الذّی فلق لکم البحر و انزل علیکم المنّ و ظللّ لکم الغمام و نجّاکم من فرعون و ملإه و فضّلکم علی النّاس بأن تذکر لنا ما حکم به موسی فی قصاص الزّانی المحصن و الزّانیة المحصنة که مضمون آن این است که آن حضرت ابن صوریا را باین قسمهای مؤکّد قسم دادند که در تورات حکم قصاص در زنای محصن چه نازل شده عرض نمود یا محمّد رجم است آن حضرت فرمود پس چرا این حکم میان یهود منسوخ شده و مجری نیست عرض نمود چون بختنصّ ر بیت المقدّس را بسوخت و جمیع یهود را بقتل رساند دیگر یهودی در ارض باقی نماند الّّ معدودی قلیل و علمای آن عصر نظر بقلتّ یهود و کثرت عمالقه بمشاوره جمع شدند که اگر موافق حکم تورات عمل شود آنچه از دستبختنصّ ر نجات یافتند بحکم کتاب مقتول میشوند و باین مصالح حکم قتل را از میان بالمرّ ه برداشتندباری در این بین جبرئیل بر قلب منیرش نازل شد و این آیه عرض نمود یحرّفون الکلم عن مواضعه این یک موضع بود که ذکر شد و در این مقام مقصود از تحریف نچنانست که این همج رعاعفهم نموده اند چنانچه بعضی میگویند که علمای یهود و نصاری آیاتی را که در وصف طلعت محمّدیّهبود از کتاب محو نمودند و مخالف آن را ثبت کردند این قول نهایت بی معنی و بی اصلست آیا میشودکسی که معتقد بکتابی گشته و من عند الله دانسته آن را محو نماید و از این گذشته تورات در هم ه روی ارض بود منحصر به مکّّه و مدینه نبود که بتوانند تغییر دهند و یا تبدیل نمایند بلکه مقصود از تحریف همین است که الیوم جمیع علمای فرقان بآن مشغولند و آن تفسیر و معنی نمودن کتابست بر هوی و میل خود و چون یهود در زمان آن حضرت آیات تورات را که مدلّ بر ظهور آن حضرت بود بهوای خود تفسیر نمودند و ببیان آن حضرت راضی نشدند لهذا حکم تحریف در بار ه آنها صدور یافت چنانچه الیوم مشهود است که چگونه تحریف نمودند امّت فرقان آیات کتاب را در علامات ظهور بمیل و هوای خود تفسیر مینمایند چنانچه مشهود است
96. و در مقام دیگر میفرماید و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثمّ یحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون و این آیه هم مدلّ است بر تحریف معانی کلام الهی نه بر محو کلمات ظاهریّه چنانچه از آیه مستفاد میشود و عقول مستقیمه هم ادراک مینماید
97. و در موضع دیگر میفرماید فویل للذّین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا الی آخر الآیة و این آیه در شأن علمای یهود و بزرگان ایشان نازل شد که آن علما بواسط ه استرضای خاطر اغنیا و استجلاب زخارف دنیا و اظهار غل و کفر الواحی چند بر ردّ حضرت نوشتند و بدلّئلی چند مستدلّ شدند که ذکر آنها جایز نه و نسبت دادند ادلهّ های خود را که از اسفار تورات مستفاد گشته
98. چنانچه الیوم مشاهده میشود که چه مقدار رد بر این امر بدیع علمای جاهل عصر نوشته اند و گمان نمودهاند که این مفتریات مطابق آیات کتاب و موافق کلمات اولی الألبابست
99. باری مقصود از این اذکار این بود که اگر بگویند این علائم مذکوره که از انجیل ذکر شد تحریف یافته و رد نمایند و متمسّک بآیات و اخبار شوند مطّلع باشید که کذب محض و افترای صرفست بلی ذکر تحریف باین معنی که ذکر شد در اماکن مشخّصه هست چنانچه بعضی از آن را ذکر نمودیم تا معلوم و مبرهن شود بر هر ذی بصری که احاط ه علوم ظاهره هم نزد بعضی از امّ یّین الهی هست دیگر معارضین باین خیال نیفتند و معارضه ننمایند که فلان آیه دلیل بر تحریفست و این اصحاب از عدم اطّلاع ذکر این مراتب و مطالب را نموده اند و دیگر آنکه اکثر آیات که مشعر برتحریفست در بار ه یهود نازل شده لو انتم فی جزائر علم الفرقان تحبرون
100. اگرچه از بعضی حمقای ارض شنیده شد که انجیل سماوی در دست نصاری نیست و بآسمانرفته دیگر غافل از اینکه از همین قول نسبت کمال ظلم و جبر برای حضرت باری جلّ و عزّ ثابتمیشود زیرا بعد از آنکه شمس جمال عیسی از میان قوم غایب شد و بفلک چهارم ارتقا فرمود و کتابحقّ جلّ ذکره که اعظم برهان اوست میان خلق او آن هم غایب شود دیگر آن خلق از زمان عیسی تازمان اشراق شمس محمّدی بچه متمسّکند و بکدام امر مأمور و دیگر چگونه مورد انتقام منتقم حقیقیمیشوند و محلّ نزول عذاب و سیاط سلطان معنوی میگردند از همه گذشته انقطاع فیض فیّاض وانسداد باب رحمت سلطان ایجاد لّزم میآید فنعوذ بالله عمّا یظنّ العباد فی حقّه فتعالی عمّا هم یعرفون ای عزیز در این صبح ازلی که انوار الله نور السّموات و الأر ض عالم را احاطه نموده و سرادق عصمت و حفظ و یأبی الله الّّ ان یتمّ نوره مرتفع گشته و ید قدرت و بیده ملکوت کلّ شیء مبسوط و قائم شده کمر همّت را محکم باید بست که شاید بعنایت و مکرمت الهی در مدین ه قدس یّ ه انّا لله وارد شویم تا بمواقع عزّ الیه راجعون مقرّ یابیم انشآءالله باید چشم دل را از اشارات آب و گل پاک نمود تا ادراک مراتب ما لّ نهای ه عرفان نمائید و حقّ را اظهر از آن بینید که در اثبات وجودش بدلیلی محتاج شوید و یا بحجّتی تمسّک جوئید
101. ای سائل محبّ اگر در هوای روح روحانی طائری حقّ را ظاهر فوق کلّ شیء بینی بقسمی که جز او را نیابی کان الله و لم یکن معه من شیء و این مقام مقدّس از آنست که بدلیلی مدللّ شود و یا آنکه ببرهانی باهر آید و اگر در فضای قدس حقیقت سایری کلّ اشیاء بمعروفیّت او معروفند و او بنفسه معروف بوده و خواهد بود و اگر در ارض دلیل ساکنی کفایت کن بآنچه خود فرموده أ و لم یکفهم انّا انزلنا علیک الکتاب اینست حجّتی که خود قرار فرموده و اعظم از این حجّت نبوده و نیست دلیله آیاته و وجوده اثباتهدر
102. این وقت از اهل بیان و عرفا و حکما و علما و شهدای آن استدعا مینمایم که وصایای الهی را که در کتاب فرموده فراموش ننمایند و همیشه ناظر باصل امر باشند که مبادا حین ظهور آن جوهر الجواهر و حقیقة الحقائق و نور الأنوار متمسّک ببعضی عبارات کتاب شوند و بر او وارد بیاورند آنچه را که در کور فرقان وارد آمد چه که آن سلطان هویّه قادر است بر اینکه جمیع بیان و خلق آن را بحرفی از بدایع کلمات خود قبض روح فرماید و یا بحرفی جمیع را حیات بدیع ه قدمیّه بخشد و از قبور نفس و هوی محشور و مبعوث نماید ملتفت و مراقب بوده که جمیع منتهی بایمان باو و ادراک ایّام و لقای او میشود لیس البرّ ان تولوّا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکنّ البرّ من آمن بالله و الیو م الآخر اسمعوا یا اهل البیان ما وصّیناکم بالحقّ لعلّ تسکننّ فی ظلّ کان فی ایّام الله ممدود ا
1. الباب المذکور فی بیان انّ شمس الحقیقة و مظهر نفس الله لیکوننّ سلطانا علی من فی السّموات والأرض و ان لن یطیعه احد من اهل الأرض و غنیّا عن کلّ من فی الملک و ان لم یکن عنده دینارکذلک نظهر لک من اسرار الأمر و نلقی علیک من جواهر الحکمة لتطیرنّ بجناحی الّنقطاع فیالهوآء الذّی کان عن الأبصار مستور ا
2. لطائف و جواهر این باب آنکه بر صاحبان نفوس زکیّه و مرایای قدسیّه مبرهن و واضح شود کهشموس حقیقت و مرایای احدیّت در هر عصر و زمان که از خیام غیب هویّه بعالم شهاده ظهورمیفرمایند برای تربیت ممکنات و ابلاغ فیض بر هم ه موجودات با سلطنتی قاهر و سطوتی غالب ظاهر میشوند چه که این جواهر مخزونه و کنوز غیبیّ ه مکنونه محلّ ظهور یفعل الله ما یشآء و یحکم ما یریدند
3. و بر اولی العلم و افئد ه منیره واضحست که غیب هویّه و ذات احدیّه مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده و متعالیست از وصف هر واصفی و ادراک هر مدرکی لمیزل در ذات خود غیب بوده و هست و لّیزال بکینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود لّ تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطّیف الخبیر چه میان او و ممکنات نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد و جهت و اشاره بهیچوجه ممکن نه زیرا که جمیع من فی السّموات و الأرض بکلمئ امر او موجود شدند و باراد ه او که نفس مشیّت است از عدم و نیستی بحت باتّ بعرص ه شهود و هستی قدم گذاشتند
4. سبحان الله بلکه میان ه ممکنات و کلم ه او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود و یحذّرکم الله نفسه بر این مطلب برهانیست واضح و کان الله و لم یکن معه من شیء دلیلی است لّئح چنانچه جمیع انبیا و اوصیا و علما و عرفا و حکما بر عدم بلوغ معرفت آن جوهر الجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقیقة الحقائق مقرّ و مذعنند
5. و چون ابواب عرفان ذات ازل بر وجه ممکنات مسدود شد لهذا باقتضای رحمت واسع ه سبقت رحمته کلّ شیء و وسعت رحمتی کلّ شیء جواهر قدس نورانی را از عوالم روح روحانی بهیاکل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود تا حکایت نمایند از آن ذات ازلیّه و ساذج قدمیّه و این مرایای قدسیّه و مطالع هویّه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حکایت مینمایند مثلا علم ایشان از علم او و قدرت ایشان از قدرت او و سلطنت ایشان از سلطنت او و جمال ایشان ازجمال او و ظهور ایشان از ظهور او و ایشانند مخازن علوم ربّانی و مواقع حکمت صمدانی و مظاهر فیض نامتناهی و مطالع شمس لّیزالی چنانچه میفرماید لّ فرق بینک و بینهم الّّ بأنّهم عبادک و خلقک و اینست مقام انا هو و هو انا که در حدیث مذکور است
6. و احادیث و اخبار مد ل هّ بر این مطلب بسیار است و این بنده نظر باختصار متعرّ ض ذکر آنهانشدم بلکه آنچه در آسمانها و زمین است محالّ بروز صفات و اسمای الهی هستند چنانچه در هر ذرّهآثار تجلیّ آن شمس حقیقی ظاهر و هویداست که گویا بدون ظهور آن تجلیّ در عالم ملکی هیچ شیءبخلعت هستی مفتخر نیاید و بوجود مشرّف نشود چه آفتابهای معارف که در ذرّ ه مستور شده و چهبحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته خاصّه انسان که از بین موجودات باین خلع تخصیص یافتهو باین شرافت ممتاز گشته چنانچه جمیع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی بنحو اکمل و اشرفظاهر و هویداست و کلّ این اسماء و صفات راجع باوست اینست که فرموده الّنسان سرّی و انا سرّهو آیات متواتره که مدلّ و مشعر بر این مطلب رقیق لطیف است در جمیع کتب سماویّه و صحف الهیّه مسطور و مذکور است چنانچه میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و در مقام دیگر میفرماید و فی انفسکم أ فلا تبصرون و در مقام دیگر میفرماید و لّ تکونوا کالذّین نسوا الله فأنساهم انفسهم چنانچه سلطان بقا روح من فی سرادق العمآء فداه میفرماید من عرف نفسه فقد عرف ربّه
7. قسم بخدا ای مخدوم من اگر قدری در این عبارات تفکّر فرمائی ابواب حکمت الهیّه و مصاریع علم نامتناهی را بر وجه خود گشوده یابی
8. باری از این بیانات معلوم شد که جمیع اشیاء حاکی از اسماء و صفات الهیّه هستند هر کدام بقدر استعداد خود مدلّ و مشعرند بر معرفت الهیّه بقسمی که احاطه کرده است ظهورات صفاتیّه و اسمائیّه هم ه غیب و شهود را اینست که میفرماید أ یکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتّی یکون هو المظهر لک عمیت عین لّ تراک و باز سلطان بقا میفرماید ما رأیت شیئا الّّ و قد رأیت الله فیه او قبله او بعده و در روایت کمیل نور اشرق من صبح الأزل فیلوح علی هیاکل التّوحید آثاره و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اشدّ دلّل ة و اعظم حکای ة است از سایر معلومات و اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقیقتند بلکه ماسوای ایشان موجودند باراد ه ایشان و متحرّکند بافاض ه ایشان لولّک لما خلقت الأفلاک بلکه کل در ساحت قدس ایشان معدوم صرف و مفقود بحتند بلکه منزّه است ذکر ایشان از ذکر غیر و مقدّس است وصف ایشان از وصف ماسوی و این هیاکل قدسیّه مرایای اوّلیّ ه ازلیّه هستند که حکایت نمود هاند از غیب الغیوب و از کلّ اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم و جمیع این صفات از ظهور این جواهر احدیّه ظاهر و هویداست
9. و این صفات مختصّ ببعضی دون بعضی نبوده و نیست بلکه جمیع انبیای مقرّبین و اصفیای مقدّسین باین صفات موصوف و باین اسماء موسومند نهایت بعضی در بعضی مراتب اشدّ ظهورا و اعظم نورا ظاهر میشوند چنانچه میفرماید تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض پس معلوم و محقّق شد که محلّ ظهور و بروز جمیع این صفات عالیه و اسمای غیر متناهیه انبیا و اولیای او هستند خواهبعضی از این صفات در آن هیاکل نوریّه بر حسب ظاهر ظاهر شود و خواه نشود نه اینست که اگرصفتی بر حسب ظاهر از آن ارواح مجرّده ظاهر نشود نفی آن صفت از آن محالّ صفات الهیّه ومعادن اسماء ربوبیّه شود لهذا بر همه این وجودات منیره و طلعات بدیعه حکم جمیع صفات الله ازسلطنت و عظمت و امثال آن جاریست اگرچه بر حسب ظاهر بسلطنت ظاهره و غیر آن ظاهر نشوندو این فقره بر هر ذی بصری ثابت و محقّق است دیگر احتیاج برهان نیست
10. بلی این عباد چون از عیون صافی ه منیرئ علوم الهیّه تفاسیر کلمات قدسیّه را اخذ ننموده اند لهذاتشنه و افسرده در وادی ظنون و غفلت سایرند و از بحر عذب فرات معرض شده در حول ملح اجاجطائفند چنانچه در وصف ایشان ورقاء هویّه بیان فرموده و ان یروا سبیل الرّشد لّ یتّخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلا ذلک بأنّهم کذّبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین که ترجم ه آن اینست اگر ببینند راه صلاح و رستگاری را آن را اخذ نمینمایند و بآن اقبال نمیکنند و امّا اگر راه باطل و طغیان و ضلالت را مشاهده کنند آن را برای خود راه وصول بحقّ قرار دهند و این اقبال بباطل و اعراض از حقّ ظاهر نشد یعنی باین ضلالت و گمراهی مبتلا نشدند مگر بجزای آنکه تکذیب کردند آیات ما را و بودند از نزول آیات ما و ظهورات آن غفلت کنندگان
11. چنانچه مشاهده شد در این ظهور بدیع منیع که کرورها آیات الهیّه از سماء قدرت و رحمت نازل شد با وجود این جمیع خلق اعراض نموده و تمسّک جسته اند باقوال عبادی که یک حرف از آن را ادراک نمینمایند از این جهت است که در امثال این مسائل واضحه شبهه نموده و خود را از رضوان علم احدیّه و ریاض حکمت صمدیّه محروم نموده اند
12. باری راجع بمطلب میشویم که سؤال از آن شده بود که سلطنت قائم با آنکه در احادیث مأثوره از انجم مضیئه وارد شده با وجود این اثری از سلطنت ظاهر نشد بلکه خلاف آن تحقّق یافت چنانچه اصحاب و اولیای او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستند و در نهایت ذلتّ و عجز در ملک ظاهرند بلی سلطنتی که در کتب در حقّ قائم مذکور است حقّ و لّ ریب فیه ولیکن آن نه آن سلطنت و حکومتی است که هر نفسی ادراک نماید و دیگر آنکه جمیع انبیای قبل که بشارت داده اند مردم را بظهور بعد همئ آن مظاهر قبل ذکر سلطنت ظهور بعد را نموده چنانچه در کتب قبل مسطور است و این تخصیص بقائم ندارد و در حقّ جمیع آن مظاهر قبل و بعد حکم سلطنت و جمیع صفات و اسماء ثابت و محقّق است زیرا که مظاهر صفات غیب یّه و مطالع اسرار الهیّه اند چنانچه مذکور شد و دیگر آنکه مقصود از سلطنت احاطه و قدرت آن حضرتست بر هم ه ممکنات خواه در عالم ظاهر باستیلای ظاهری ظاهر شود و یا نشود و این بسته باراده و مشیّت خود آن حضرتست ولیکن بر آن جناب معلوم بوده که سلطنت و غنا و حیات و موت و حشر و نشر که در کتب قبل مذکور است مقصود این نیست که الیوم این مردم احصا و ادراک مینمایند بلکه مراد از سلطنت سلطنتی است کهدر ایّام ظهور هر یک از شموس حقیقت بنفسه لنفسه ظاهر میشود و آن احاط ه باطنیّه است که بآناحاطه مینماید کلّ من فی السّموات و الأرض را و بعد باستعداد کون و زمان و خلق در عالم ظاهربظهور میآید چنانچه سلطنت حضرت رسول حال در میان ناس ظاهر و هویداست و در اوّل امر آنحضرت آن بود که شنیدید چه مقدار اهل کفر و ضلال که علمای آن عصر و اصحاب ایشان باشند برآن جوهر فطرت و ساذج طینت وارد آوردند چه مقدار خاشاکها و خارها که بر محلّ عبور آنحضرت میریختند و این معلوم است که آن اشخاص بظنون خبیثئ شیطان یّ ه خود اذیّت بآن هیکل ازلیرا سبب رستگاری خود میدانستند زیرا که جمیع علمای عصر بمثل عبدالله ابَُی و ابوعامر راهب وکعب بن اشرف و نضر بن حارث جمیع آن حضرت را تکذیب نمودند و نسبت بجنون و افترا دادند و نسبتهائی که نعوذ بالله من ان یجری به المداد او یتحرّک علیه القلم او یحمله الألواح بلی این نسبتها بود که سبب ایذای مردم نسبت بآن حضرت شد و این معلوم و واضح است که علمای وقت اگر کسی را رد و طرد نمایند و از اهل ایمان ندانند چه بر سر آن نفس میآید چنانچه بر سر این بنده آمد و دیده شد
13. اینست که آن حضرت فرمود ما اوذی نبیّ بمثل ما اوذیت و در فرقان نسبتها که دادند و اذیّتها که بآن حضرت نمودند همه مذکور است فارجعوا الیه لعلکّم بمواقع الأمر تطّلعون حتّی قسمی بر آن حضرت سخت شد که احدی با آن حضرت و اصحاب او چندی معاشرت نمینمود و هر نفسی که خدمت آن حضرت میرسید کمال اذیّت را باو وارد مینمودند
14. در این موقع یک آیه ذکر مینمایم که اگر چشم بصیرت باز کنی تا زنده هستی بر مظلومی آن حضرت نوحه و ندبه نمائی و آن آیه در وقتی نازل شد که آن حضرت از شدّت بلایا و اعراض ناس بغایت افسرده و دلتنگ بود جبرئیل از سدرة المنتهای قرب نازل شد و این آیه تلاوت نمود و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض او سلمّا فی السّمآء که ترجم ه آن اینست که اگر بزرگ است بر تو اعراض معرضین و سخت است بر تو ادبار منافقین و ایذای ایشان پس اگر مستطیعی و میتوانی طلب کن نقبی در زیر ارض یا نردبانی بسوی آسمان که تلویح بیان اینست که چاره نیست و دست از تو بر نمیدارند مگر آنکه در زیر زمین پنهان شوی و یا بآسمان فرار نمائی
15. و حال امروز مشاهده نما که چه قدر از سلاطین باسم آن حضرت تعظیم مینمایند و چه قدر از بلاد و اهل آن که در ظلّ او ساکنند و بنسبت بآن حضرت افتخار دارند چنانچه بر منابر و گلدسته ها این اسم مبارک را بکمال تعظیم و تکریم ذکر مینمایند و سلاطینی هم که در ظلّ آن حضرت داخل نشدهاند و قمیص کفر را تجدید ننموده اند ایشان هم ببزرگی و عظمت آن شمس عنایت مقرّ و معترفند اینست سلطنت ظاهره که مشاهده میکنی و این لّبدّ است از برای جمیع انبیا که یا در حیات و یا بعد از عروج ایشان بموطن حقیقی ظاهر و ثابت میشود چنانچه الیوم ملاحظه میگردد ولیکن آن سلطنت که مقصود است لم یزل و لّ یزال طائف حول ایشانست و همیشه با ایشان است و آنی انفکاک نیابد وآن سلطنت باطنیّه است که احاطه نموده کلّ من فی السّموات و الأرض را
16. و از جمل ه سلطنت آنست که از آن شمس احدیّه ظاهر شد آیا نشنیدی که بیک آیه چگونه میان هنور و ظلمت و سعید و شقی و مؤمن و کافر فصل فرمود و جمیع اشارات و دلّلّت قیامت که شنیدیاز حشر و نشر و حساب و کتاب و غیره کل بتنزیل همان یک آیه هویدا شد و بعرص ه شهود آمد وهمچنین آن آی ه منزله رحمت بود برای ابرار یعنی انفسی که در حین استماع گفتند ربّنا سمعنا و اطعناو نقمت شد برای فجّار یعنی آنهائی که بعد از استماع گفتند سمعنا و عصینا و سیف الله بود برایفصل مؤمن از کافر و پدر از پسر چنانچه دیده اید آنهائی که اقرار نمودند با آنهائی که انکار نمودنددر صدد جان و مال هم برآمدند چه پدرها که از پسرها اعراض نمودند و چه عاشقها که از معشوقها احتراز جستند و چنان حادّ و برنده بود این سیف بدیع که هم ه نسبتها را از هم قطع نمود و از یک جهت ملاحظه فرمائید چگونه وصل نمود مثل آنکه ملاحظه شد که جمعی از ناس که سالها شیطان نفس تخم کینه و عدوان مابین ایشان کاشته بود بسبب ایمان باین امر بدیع منیع چنان متّحد و موافق شدند که گویا از یک صلب ظاهر شده اند کذلک یؤلفّ الله بین قلوب الذّینهم انقطعوا الیه و آمنوا بآیاته و کانوا من کوثر الفضل بأیادی العزّ من الشّاربین و دیگر آنکه چه قدر از مردم مختلف العقاید و مختلف المذهب و مختلف المزاج که از این نسیم رضوان الهی و بهارستان قدس معنوی قمیص جدید توحید پوشیدند و از کأس تفرید نوشیدند
17. اینست معنی حدیث مشهور که فرموده گرگ و میش از یک محل میخورند و میآشامند و حال نظر بعدم معرفت این جهّال فرمائید بمثل امم سابقه هنوز منتظرند که کی این حیوانات بر یک خوان مجتمع میشوند اینست رتب ه ناس گویا هرگز از جام انصاف ننوشیده اند و هرگز در سبیل عدل قدم نگذاشته اند از همه گذشته این امر وقوعش چه حسنی در عالم احداث مینماید فنعم ما نزّ ل فی شأنهم لهم قلوب لّ یفقهون بها و لهم اعین لّ یبصرون بها
18. و دیگر آنکه ملاحظه فرمائید بتنزیل همین یک آی ه منزل ه از سماء مشیّت چگونه حساب خلایق کشیده شد که هر کس اقرار نمود و اقبال جست حسنات او بر سیّئات زیادتی نمود و جمیع خطایای او معفوّ شد و مغفور آمد کذلک یصدق فی شأنه بأنّه سریع الحساب و کذلک یبدّل الله السّیّئات بالحسنات لو انتم فی آفاق العلم و انفس الحکمة تتفرّ سون و همچنین هر کس از جام حبّ نصیب برداشت از بحر فیوضات سرمدیّه و غمام رحمت ابدیّه حیات باقی ه ابدیّ ه ایمانیّه یافت و هر نفسی که قبول ننمود بموت دائمی مبتلا شد و مقصود از موت و حیات که در کتب مذکور است موت و حیات ایمانیست و از عدم ادراک این معنی است که عامّ ه ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و بشمس هدایت مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند
19. چنانچه وقتی که سراج محمّدی در مشکاة احمدیّه مشتعل شد بر مردم حکم بعث و حشر وحیات و موت فرمود این بود که اعلام مخالفت مرتفع شد و ابواب استهزاء مفتوح گشت چنانچه اززبان مشرکین روح الأمین خبر داده و لئن قلت انّکم مبعوثون من بعد الموت لیقولنّ الذّین کفروا ان هذاالّّ سحر مبین مضمون آن اینست که اگر بگوئی باین مشرکین که شما مبعوث شده اید بعد از مردنهرآینه میگویند آنهائی که کافر شده اند بخدا و آیات او نیست این مگر سحری ظاهر و آشکار و هویداو در جای دیگر میفرماید و ان تعجب فعجب قولهم أ ئذا کنّا ترابا أ ئنّا لفی خلق جدید که ترجم ه آناینست میفرماید اگر عجب میداری پس عجبست قول کافران و معرضان که میگویند آیا ما تراب بودیمو از روی استهزاء میگفتند که آیا مائیم مبعوث شدگان اینست که در مقام دیگر قهرا لهم میفرماید أفعیینا بالخلق الأوّل بل هم فی لبس من خلق جدید مضمون آن این است که آیا ما عاجز و مانده شدیم از خلق اوّل بلکه این مشرکین در شک و شبهه هستند از خلق جدید
20. و علمای تفسیر و اهل ظاهر چون معانی کلمات الهیّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند لهذا بقاعد ه نحو استدلّل نمودند اذا که بر سر ماضی درآید معنی مستقبل افاده میشود و بعد در کلماتی که کلم ه اذا نازل نگشته متحیّر ماندند مثل اینکه میفرماید و نفخ فی الصّور ذلک یوم الوعید و جآءت کلّ نفس معها سائق و شهید که معنی ظاهر آن این است دمیده شد در صور و آنست یوم وعید که بنظرها بسیار بعید بود و آمد هر نفسی برای حساب و با اوست راننده و گواه و در مثل این مواقع یا کلم ه اذا را مقدّر گرفتند و یا مستدلّ شدند بر اینکه چون قیامت محقّق الوقوعست لهذا بفعل ماضی ادا شد که گویا گذشته است ملاحظه فرمائید چه قدر بی ادراک و تمیزند نفخ ه محمّدیّه را که باین صریحی میفرماید ادراک نمیکنند و از افاض ه این نقر ه الهی خود را محروم مینمایند و منتظر صور اسرافیل که یکی از عباد اوست میشوند با اینکه تحقّق وجود اسرافیل و امثال او ببیان خود آن حضرت شده قل أ تستبدلون الذّی هو خیر لکم فبئس ما استبدلتم بغیر حقّ و کنتم قوم سوء اخسرین
21. بلکه مقصود از صور صور محمّدیست که بر هم ه ممکنات دمیده شد و قیامت قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلین که در قبور اجساد مرده بودند همه را بخلعت جدید ه ایمانیّه مخلعّ فرمود و بحیات تاز ه بدیعه زنده نمود اینست وقتی که آن جمال احدیّه اراده فرمود که رمزی از اسرار بعث و حشر و جنّت و نار و قیامت اظهار فرماید جبرئیل وحی این آیه آورد فسینغضون الیک رؤوسهم و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا یعنی زود است این گمراهان وادی ضلالت سرهای خود را از روی استهزاء حرکت میدهند و میگویند چه زمان خواهد این امور ظاهر شد تو در جواب بگو که شاید اینکه نزدیک باشد تلویح همین یک آیه مردم را کافیست اگر بنظر دقیق ملاحظه نمایند
22. سبحان الله چه قدر آن قوم از سبل حقّ دور بودند با اینکه قیامت بقیام آن حضرت قائم بود و علامات و انوار او هم ه ارض را احاطه نموده بود م عذلک سخر یّه مینمودند و معتکف بودند بتماثیلی که علمای عصر بافکار عاطل باطل جسته اند و از شمس عنایت ر بّانیّ ه و امطار رحمت سبحان یّه غافلگشته اند بلی جعل از روائح قدس ازل محرومست و خفّ اش از تجلیّ آفتاب جهانتاب در گریز و این مطلب در هم ه اعصار در حین ظهور مظاهر حقّ بوده چنانچه عیسی میفرماید لّ بدّ لکمبأن تولدوا مرّة اخری و در مقام دیگر میفرماید من لم یولد من المآء و الرّوح لّ یقدر ان یدخل ملکوتالله المولود من الجسد جسد هو و المولود من الرّوح هو روح که ترجمه آن اینست نفسی که زنده نشدهاست از ماء معرفت الهی و روح قدسی عیسوی قابل ورود و دخول در ملکوت ربّانی نیست زیرا هرچه از جسد ظاهر شد و تولدّ یافت پس اوست جسد و متولدّ شده از روح که نفس عیسوی باشد پساوست روح خلاص ه معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخ ه مظاهر قدسیّه در هر ظهور متولدّ وزنده شدند بر آنها حکم حیات و بعث و ورود در جنّت محبّت الهیّه میشود و م ندون آن حکم غیر آن که موت و غفلت و ورود در نار کفر و غضب الهی است میشود و در جمیع کتب و الواح و صحائف مردمی که از جامهای لطیف معارف نچشیده اند و بفیض روح القدس وقت قلوب ایشان فائز نشده بر آنها حکم موت و نار و عدم بصر و قلب و سمع شده چنانچه از قبل ذکر شده لهم قلوب لّ یفقهون بها
23. و در مقام دیگر در انجیل مسطور است که روزی یکی از اصحاب عیسی والدش وفات نمود و او خدمت حضرت معروض داشت و اجازه خواست که برود و او را دفن و کفن نموده راجع شود آن جوهر انقطاع فرمود دع الموتی لیدفنوه الموتی یعنی واگذار مرده ها را تا دفن کنند مرده ها
24. و همچنین دو نفر از اهل کوفه خدمت حضرت امیر آمدند یکی را بیتی بود که اراد ه بیع آن داشت و دیگری مشتری بود و قرار بر آن داده بودند که باطّلاع آن حضرت این مبایعه وقوع یابد و قباله مسطور گردد آن مظهر امر الهی بکاتب فرمودند که بنویس قد اشتری میّت عن میّت بیتا محدودا بحدود اربعة حدّ الی القبر و حدّ الی اللحّد و حدّ الی الصّراط و حدّ امّا الی الجنّة و امّا الی النّار حال اگر این دو نفر از صور حیات علوی زنده شده بودند و از قبر غفلت بمحبّت آن حضرت مبعوث گشته بودند البتّه اطلاق موت بر ایشان نمیشد
25. و هرگز در هیچ عهد و عصر جز حیات و بعث و حشر حقیقی مقصود انبیا و اولیا نبوده و نیست اگر قدری تعقّل شود در همین بیان آن حضرت کشف جمیع امور میشود که مقصود از لحد و قبر و صراط و جنّت و نار چه بود ولیکن چه چاره که جمیع ناس در لحد نفس محجوب و در قبر هوی مدفونند خلاصه اگر قدری از زلّل معرفت الهی مرزوق شوید میدانید که حیات حقیقی حیات قلب است نه حیات جسد زیرا که در حیات جسد هم ه ناس و حیوانات شریکند ولیکن این حیات مخصوص است بصاحبان افئد ه منیره که از بحر ایمان شاربند و از ثمر ه ایقان مرزوق و این حیات را موت از عقب نباشد و این بقا را فنا از پی نیاید چنانچه فرموده اند المؤمن حیّ فی الدّارین اگر مقصود حیات ظاهر ه جسدی باشد که مشاهده میشود موت آن را اخذ مینماید
26. و همچنین بیانات دیگر که در هم ه کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر این مطلب عالی وکلم ه متعالی و همچنین آی ه مبارکه که در حقّ حمز ه سیّد الشّهدآء و ابوجهل نازل شد برهانیست واضحو حجّتی است لّئح که میفرماید أ و من کان میّتا فأحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی النّاس کمن مثلهفی الظّلمات لیس بخارجٍ منها و این آیه در وقتی از سماء مشیّت نازل شد که حمزه بردای مقدّس ایمانمتردّی شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود از مصدر الوهیّت کبری و مکمنربوبیّت عظمی حکم حیات بعد از موت در بار ه حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل این بود کهنائر ه کفر در قلوب مشرکین مشتعل شد و هوای اعراض بحرکت آمد چنانچه فریاد برآوردند که حمزهچه زمان مرد و کی زنده شد و چه وقت این حیات بر او عرضه گشت و چون این بیانات شریفه راادراک نمینمودند و باهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمایند لهذا این نوع فسادها در عالم جریان یافت
27. چنانچه الیوم می بینی که با وجود شمس معانی جمیع ناس از اعالی و ادانی تمسّک بجعلهای ظلمانی و مظاهر شیطانی جسته اند و متّصل مسائل مشکل ه خود را از ایشان مستفسر میشوند و ایشان نظر بعدم عرفان چیزی جواب میگویند که ضرری بر اسباب ظاهر ه ایشان نرساند و این معلوم و واضح است که جعل خود قسمتی از نسیم مشک بقا نبرده و برضوان ریاحین معنوی قدم نگذاشته با وجود این چگونه میتواند رائح ه عطر بمشامّ دیگران رساند لم یزل شأن این عباد این بوده و خواهد بود و لن یفوز بآثار الله الّّ الذّینهم اقبلوا الیه و اعرضوا عن مظاهر الشّیطان و کذلک اثبت الله حکم الیوم من قلم العزّة علی لوح کان خلف سرادق العزّ مکنونا اگر ملتفت باین بیانات شوید و تفکّر در ظاهر و باطن آن بفرمائید جمیع مسائل مشکله را که الیوم سدّی شده میان عباد و معرفت یوم التّناد عارف شوی دیگر احتیاج بسؤال نخواهی داشت انشآءالله امیدواریم که از شاطی بحر الهی لبتشنه و محروم برنگردید و از حرم مقصود لّیزالی بی بهره راجع نشوید دیگر تا همّت و مجاهد ه شما چه کند
28. باری مقصود از این بیانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السّلاطین بود حال انصاف دهید که این سلطنت که بیک حرف و بیان اینهمه تصرّف و غلبه و هیمنه داشته باشد اکبر و اعظم است یا سلطنت این سلاطین که بعد از اعانت رعایا و فقرا ایشان را چند صباحی مردم بحسب ظاهر تمکین مینمایند ولیکن بقلب همه معرض و مدبرند و این سلطنت بحرفی عالم را مسخّر نموده و حیات بخشیده و وجود افاضه فرموده ما للتّراب و ربّ الأرباب چه میتوان ذکر نسبت نمود که هم ه نسبتها منقطع است از ساحت قدس سلطنت او و اگر خوب ملاحظه شود خدّام درگه او سلطنت مینمایند بر هم ه مخلوقات و موجودات چنانچه ظاهر شده و میشود
29. باری اینست یک معنی از سلطنت باطنی که نظر باستعداد و قابلیّت ناس ذکر شد و از برای آن نقط ه وجود و طلعت محمود سلطنتهاست که این مظلوم قادر بر اظهار آن رتبه نیست و خلق لّیق ادراک آن نه فسبحان الله عمّا یصف العباد فی سلطنته و تعالی عمّا هم یذکرون
30. سؤالی مینمائیم از آن جناب که اگر مقصود از سلطنت حکم ظاهر و غلبه و اقتدار ظاهر ملکی باشد که هم ه ناس مقهور شوند و بظاهر مطیع و منقاد گردند تا دوستان مستریح و معزّز و دشمنانمخذول و منکوب شوند پس در حقّ ربّ العزّة که مسلمّا سلطنت باسم اوست و جمیع بعظمت و شوکتاو معترفند این نوع از سلطنت صادق نمیآید چنانچه مشاهده مینمائی که اکثر ارض در تصرّفدشمنان اوست و جمیع بر خلاف رضای او حرکت مینمایند و همه کافر و معرض و مدبرند از آنچهبآن امر فرموده و مقبل و فاعلند آنچه را نهی نموده و دوستان او همیشه در دست دشمنان مبتلا ومقهورند چنانچه هم ه اینها اظهر من الشّمس واضحست
31. پس بدان ای سائل طالب که هرگز سلطنت ظاهره نزد حقّ و اولیای او معتبر نبوده و نخواهد بود و دیگر آنکه اگر مقصود از غلبه و قدرت قدرت و غلب ه ظاهری باشد کار بسیار بر آن جناب سخت میشود مثل آنکه میفرماید و انّ جندنا لهم الغالبون و در مقام دیگرمیفرماید یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّّ ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون و دیگر هو الغالب فوق کلّ شیء مثل اینکه اکثری از فرقان صریح بر این مطلب است
32. و اگر مقصود این باشد که این همج رعاع میگویند مفرّی برای ایشان نمیماند مگر انکار جمیع این کلمات قدسیّه و اشارات ازلیّه را نمایند زیرا که جندی از حسین بن علی اعلی در ارض نبوده که اقرب الی الله باشد و آن حضرت بر روی ارض مثلی و شبهی نداشت لولّه لم یکن مثله فی الملک با وجود این شنیدید که چه واقع شد الّ لعنة الله علی القوم الظّالمین
33. حال اگر بر حسب ظاهر تفسیر کنید این آیه هیچ در حقّ اولیای خدا و جنود او بر حسب ظاهر صادق نمیآید چه که آن حضرت که جند یّتش مثل شمس لّئح و واضحست در نهایت مغلوب یّت و مظلوم یّت در ارض طفّ کأس شهادت را نوشیدند و همچنین در آی ه مبارکه که میفرماید یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّّ ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون اگر بر ظاهر ملکی تفسیر شود هرگز موافق نیاید زیرا که همیشه انوار الهی را بر حسب ظاهر اطفا نمودند و سراجهای صمدانی را خاموش کردند مع ذلک غلبه از کجا ظاهر میشود و منع در آی ه شریفه که میفرماید و یأبی الله الّّ ان یتمّ نوره چه معنی دارد چنانچه ملاحظه شد جمیع انوار از دست مشرکین در محلّ امنی نیاسودند و شربت راحتی نیاشامیدند و مظلومیّت این انوار بقسمی بود که هر نفسی بر آن جواهر وجود وارد میآورد آنچه را اراده مینمود چنانچه همه را احصا و ادراک نمودند معذلک چگونه این مردم از عهد ه معانی و بیان این کلمات الهی و آیات عزّ صمدانی برمیآیند
34. باری مقصود نچنانست که ادراک نمودند بلکه مقصود از غلبه و قدرت و احاطه مقامی دیگر و امری دیگر است مثلا ملاحظه فرمائید غلب ه ترشّحات دم آن حضرت را که بر تراب ترشّح نموده و بشرافت و غلب ه آن دم تراب چگونه غلبه و تصرّف در اجساد و ارواح ناس فرموده چنانچه هر نفسیبرای استشفا بذرّ هئی از آن مرزوق شد شفا یافت و هر وجود که برای حفظ مال قدری از آن ترابمقدّس را بیقین کامل و معرفت ثابت ه راسخه در بیت نگاه داشت جمیع مالش محفوظ ماند و این مراتبتأثیرات آن است در ظاهر و اگر تأثیرات باطن یّه را ذکر نمایم البتّه خواهند گفت تراب را ربّ الأربابدانسته و از دین خدا بالمرّه خارج گشته
35. و همچنین ملاحظه نما با اینکه بنهایت ذلتّ آن حضرت شهید شد و احدی نبود که آن حضرترا در ظاهر نصرت نماید و یا غسل دهد و کفن نماید مع ذلک حال چگونه از اطراف و اکناف بلاد چه قدر از مردم که شدّ رحال مینمایند برای حضور در آن ارض که سر بر آن آستان بمالند اینست غلبه و قدرت الهی و شوکت و عظمت ربّانی
36. و همچه تصوّر ننمائی که این امور بعد از شهادت آن حضرت واقع شده و چه ثمری برای آن حضرت مترتّب است زیرا که آن حضرت همیشه حیّ است بحیات الهی و در رفرف امتناع قرب و سدر ه ارتفاع وصل ساکن و این جواهر وجود در مقام انفاق کل قائمند یعنی جان و مال و نفس و روح همه را در راه دوست انفاق نموده و مینمایند و هیچ رتبه ئی نزدشان احبّ از این مقام نیست عاشقان جز رضای معشوق مطلبی ندارند و جز لقای محبوب منظوری نجویند
37. دیگر اگر بخواهم رشحی از اسرار شهادت و ثمرهای آن را ذکر نمایم البتّه این الواح کفایت نکند و بانتها نرساند انشآء الله امیدواریم که نسیم رحمتی بوزد و شجر ه وجود از ربیع الهی خلعت جدید پوشد تا باسرار حکمت ربّانی پی بریم و بعنایت او از عرفان کلّ شیء بی نیاز گردیم تا حال نفسی مشهود نگشت که به این مقام فائز آید مگر معدودی قلیل که هیچ معروف نیستند تا بعد قضای الهی چه اقتضا نماید و از خلف سرادق امضا چه ظاهر شود کذلک نذکر لکم من بدایع امر الله و نلقی علیکم من نغمات الفردوس لعلکّم بمواقع العلم تصلون و من ثمرات العلم ترزقون پس بیقین باید دانست که این شموس عظمت اگرچه بر نقط ه تراب جالس باشند بر عرش اعظم ساکنند و اگر فلسی نزدشان موجود نباشد بر رفرف غنا طائرند و در حینی که در دست دشمنان مبتلایند بر یمین قدرت و غلبه ساکن و در کمال ذلتّ ظاهره بر عرش عزّت صمدانی جالس و متّکی و در نهایت عجز ظاهری بر کرسیّ سلطنت و اقتدار قائم
38. این است که عیسی بن مریم روزی بر کرسی جالس شدند و بنغمات روح القدس بیاناتی فرمودند که مضمون آن اینست ای مردم غذای من از گیاه ارض است که بآن سدّ جوع مینمایم و فراش من سطح زمین است و سراج من در شبها روشنی ماه است و مرکوب من پاهای من است و کیست از من غنی تر بر روی زمین قسم بخدا که صد هزار غنا طائف حول این فقر است و صد هزار ملکوت عزّت طالب این ذلتّ اگر برشحی از بحر این معانی فائز شوی از عالم ملک و هستیدرگذری و چون طیر نار در حول سراج بهّاج جان بازی
39. و مثل این از حضرت صادق ذکر شده که روزی شخصی از اصحاب در خدمت آن حضرتشکایت از فقر نمود آن جمال لّیزالی فرمودند که تو غنی هستی و از شراب غنا آشامیده ئی آن فقیراز بیان طلعت منیر متحیّر شد که چگونه غنی هستم که بفلسی محتاجم آن حضرت فرمود آیا محبّت مارا نداری عرض نمود بلی یا ابن رسول الله فرمود آیا به هزار دینار این را مبایعه مینمائی عرضنمود بجمیع دنیا و آنچه در آنست نمیدهم حضرت فرمودند آیا نفسی که چنین چیزی نزد او باشد که اورا بعالم ندهد چگونه فقیر است
40. و این فقر و غنا و ذلتّ و عزّت و سلطنت و قدرت و مادون آن که نزد این همج رعاع معتبر است در آن ساحت مذکور نیست چنانچه میفرماید یا ایّها النّاس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنیّ پس مقصود از غنا غنای از ماسوی است و از فقر فقر بالله
41. و دیگر آنکه روزی عیسی بن مریم را یهود احاطه نمودند و خواستند که آن حضرت اقرار فرماید بر اینکه ادّعای مسیحی و پیغمبری نمودند تا حکم بر کفر آن حضرت نمایند و حدّ قتل بر او جاری سازند تا آنکه آن خورشید سماء معانی را در مجلس فیلاطس و قیافا که اعظم علمای آن عصر بود حاضر نمودند و جمیع علما در آن محضر حضور همرساندند و جمع کثیری برای تماشا و استهزاء و اذیّت آن حضرت مجتمع شدند و هر چه از آن حضرت استفسار نمودند که شاید اقرار بشنوند حضرت سکوت فرمودند و هیچ متعرّض جواب نشدند تا آنکه ملعونی برخاست و آمد در مقابل آن حضرت و قسم داد آن حضرت را که آیا تو نگفتی که منم مسیح الله و منم ملک الملوک و منم صاحب کتاب و منم مخرّب یوم سبت آن حضرت رأس مبارک را بلند نموده فرمودند اما تری بأنّ ابن الّنسان قد جلس عن یمین القدرة و القوّة یعنی آیا نمی بینی که پسر انسان جالس بر یمین قدرت و قوّ ت الهی است و حال آنکه بر حسب ظاهر هیچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطنیّه که احاطه نموده بود کلّ من فی السّموات و الأرض را دیگر چه ذکر نمایم که بعد از این قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه باو سلوک نمودند بالأخره چنان در صدد ایذا و قتل آن حضرت افتادند که بفلک چهارم فرار نمود
42. و همچنین در انجیل لوقا مذکور است که روزی دیگر آن حضرت بر یکی از یهود گذشت که بمرض فلج مبتلا شده بود و بر سریر افتاده چون آن حضرت را دید بقرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند قم عن سریرک فانّک مغفورة خطایاک چند یهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که هل یمکن لأحد ان یغفر الخطایا الّّ الله فالتفت المسیح الیهم و قال ا یّما اسهل ان اقول له قم فاحمل سریرک ام اقول له مغفورة خطایاک لتعلموا بأنّ لّبن الّنسان سلطانا علی الأرض لمغفرة الخطایا که ترجم ه آن بفارسی اینست چون آن حضرت بآن عاجز مسکین فرمودندکه برخیز بدرستی که معاصی تو آمرزیده شد جمعی از یهود اعتراض نمودند که آیا جز پروردگارغالب قادر کسی قادر بر غفران عباد هست آن حضرت ملتفت بایشان شده فرمودند که آیا کدام اسهلاست نزد شما از اینکه بگویم باین عاجز فالج برخیز و برو و یا آنکه بگویم آمرزیده است گناهان توتا آنکه بدانید که از برای پسر انسان سلطانیست در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان اینست سلطنتحقیقی و اقتدار اولیای الهی هم ه این تفاصیل که مکرّر ذکر میشود از همه مقام و همه جا مقصوداینست که بر تلویحات کلمات اصفیای الهی مطّ لع شوید که شاید از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلبمضطرب نشود
43. و بقدم یقین در صراط حقّ الیقین قدم گذاریم که لعلّ نسیم رضا از ریاض قبول الهی بوزد و این فانیان را بملکوت جاودانی رساند و عارف شوی بر معانی سلطنت و امثال آن که در اخبار و آیات ذکر یافته و دیگر آنکه بر آن جناب محقّق و معلوم بوده آنچه را که یهود و نصاری بآن تمسّک جسته اند و بر جمال محمّدی اعتراض مینمودند بعینه در این زمان اصحاب فرقان بهمان تشبّث نموده و بر نقط ه بیان روح من فی ملکوت الأمر فداه اعتراض مینمایند این بی خردان را مشاهده فرما که حرف یهودان را الیوم میگویند و شاعر نیستند فنعم ما نزّ ل من قبل فی شأنهم ذرهم فی خوضهم یلعبون و لعمرک انّهم لفی سکرتهم یعمهون
44. چون غیب ازلی و ساذج هویّه شمس محمّدی را از افق علم و معانی مشرق فرمود از جمله اعتراضات علمای یهود آن بود که بعد از موسی نبی مبعوث نشود بلی طلعتی در کتاب مذکور است که باید ظاهر شود و ترویج ملتّ و مذهب او را نماید تا شریع ه شریعت مذکور ه در تورات هم ه ارض را احاطه نماید اینست که از لسان آن ماندگان وادی بعد و ضلالت سلطان احدیّت میفرماید و قالت الیهود ید الله مغلولة غلتّ ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ترجم ه آن اینست که گفتند یهودان دست خدا بسته شده بسته باد دستهای خود ایشان و ملعون شدند بآنچه افترا بستند بلکه دستهای قدرت الهی همیشه باز و مهیمن است ید الله فوق ایدیهم
45. اگرچه شرح نزول این آیه را علمای تفسیر مختلف ذکر نموده اند ولیکن بر مقصود ناظر شوید که میفرماید نچنین است یهود خیال نمودند که سلطان حقیقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پیغمبری بخشید و دیگر دستهایش مغلول و بسته شد و قادر نیست بر ارسال رسولی بعد از موسی ملتفت این قول بی معنی شوید که چه قدر از شریع ه علم و دانش دور است و الیوم جمیع این مردم بامثال این مزخرفات مشغولند و هزار سال بیش میگذرد که این آیه را تلاوت مینمایند و بر یهود من حیث لّ یشعر اعتراض مینمایند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند باینکه خود سرّا و جهرا میگویند آنچه را که یهود بآن معتقدند چنانچه شنیده اید که میگویند جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمیشود و از بحر قدم صمدانی امواجیظاهر نگردد و از خیام غیب ربّانی هیکلی مشهود نیاید اینست ادراک این همج رعاع فیض کلیّّه ورحمت منبسطه که بهیچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جایز نیست جایز دانسته و از اطراف و جوانبکمر ظلم بسته و همّت گماشته اند که نار سدره را بماء ملح ظنون مخمود نمایند و غافل از اینکه زجاجقدرت سراج احد یّت را در حصن حفظ خود محفوظ میدارد و همین ذلتّ کافیست این گروه را که ازاصل مقصود محروم ماندند و از لطیفه و جوهر امر محجوب گشتند لأجل آنکه منتها فیض الهی کهبرای عباد مقدّر شده لقآء الله و عرفان اوست که کل بآن وعده داده شده اند و این نهایت فیض فیّاضقدم است برای عباد او و کمال فضل مطلق است برای خلق او که هیچیک از این عباد بآن مرزوقنشدند و باین شرافت کبری مشرّف نگشتند و با اینکه چه قدر از آیات منزله که صریح باین مطلب عظیم و امر کبیر است مع ذلک انکار نموده اند و بهوای خود تفسیر کرده اند چنانچه میفرماید و الذّین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی واولئک لهم عذاب الیم و همچنین میفرماید الذّین یظ نّون انّهم ملاقوا ربّهم و ا نّهم الیه راجعون و در مقام دیگر قال الذّین یظنّون انّهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة و در مقامی دیگر فمن کان یرجو لقآء ربّه فلیعمل عملا صالحا و در مقامی دیگر یدبّر الأمر یفصّل الآیات لعلکّم بلقآء ربّکم توقنون
46. جمیع این آیات مدل هّ بر لقا را که حکمی محکمتر از آن در کتب سماوی ملحوظ نگشته انکار نموده اند و از این رتب ه بلند اعلی و مرتب ه ارجمند ابهی خود را محروم ساخته اند و بعضی ذکر نموده اند که مقصود از لقا تجلیّ الله است در قیامت و حال آنکه اگر گویند تجلیّ عام مقصود است این در هم ه اشیاء موجود است چنانچه از قبل ثابت شد که هم ه اشیاء محل و مظهر تجلیّ آن سلطان حقیقی هستند و آثار اشراق شمس مجلیّ در مرایای موجودات موجود و لّئحست بلکه اگر انسان را بصر معنوی الهی مفتوح شود ملاحظه مینماید که هیچ شیء بی ظهور تجلیّ پادشاه حقیقی موجود نه چنانچه هم ه ممکنات و مخلوقات را ملاحظه مینمائید که حاکیند از ظهور و بروز آن نور معنوی و ابواب رضوان الهی را مشاهده میفرمائید که در هم ه اشیاء مفتوح گشته برای ورود طالبین در مداین معرفت و حکمت و دخول واصلین در حدائق علم و قدرت و در هر حدیقه ئی عروس معانی ملاحظه آید که در غرفه های کلمات در نهایت تزیین و تلطیف جالسند و اکثر آیات فرقانی بر این مطلب روحانی مدلّ و مشعر است و ان من شیء الّّ یسبّح بحمده شاهدیست ناطق و کلّ شیء احصیناه کتابا گواهیست صادق حال اگر مقصود از لقآء الله لقاء این تجلیّات باشد پس جمیع ناس بلقاء طلعت لّیزال آن سلطان بیمثال مشرّفند دیگر تخصیص بقیامت چرا
47. و اگر گویند مقصود تجلیّ خاصّ است آنهم اگر در عین ذاتست در حضرت علم ازلّ چنانچه جمعی از صوف یّه این مقام را تعبیر بفیض اقدس نموده اند بر فرض تصدیق این رتبه صدق لقا برای نفسی در این مقام صادق نیاید لأجل آنکه این رتبه در غیب ذات محقّق است و احدی بآن فائز نشودالسّبیل مسدود و الطّلب مردود افئد ه مقرّبین باین مقام طیران ننماید تا چه رسد بعقول محدودین ومحتجبین
48. و اگر گویند تجلیّ ثانیست که معبّر بفیض مقدّس شده این مسلمّا در عالم خلق است یعنی درعالم ظهور اوّل یّه و بروز بدعیّه و این مقام مختصّ بانبیا و اولیای اوست چه که اعظم و اکبر از ایشاندر عوالم وجود موجود نگشته چنانچه جمیع بر این مطلب مقرّ و مذعنند و ایشانند محالّ و مظاهرجمیع صفات ازلیّه و اسماء الهیّه و ایشانند مرایائی که تمام حکایت مینمایند و جمیع آنچه بایشان راجعاست فی الحقیقه بحضرت ظاهر مستور راجع و معرفت مبدء و وصول باو حاصل نمیشود مگر بمعرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت پس از لقاء این انوار مقدّسه لقآء الله حاصل میشود و از علمشان علم الله و از وجهشان وجه الله و از اوّ لیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت این جواهر مجرّده ثابت میشود از برای آن شمس حقیقت بأنّه هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و همچنین سایر اسماء عالیه و صفات متعالیه لهذا هر نفسی که باین انوار مضیئ ه ممتنعه و شموس مشرق ه لّئحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او بلقآء الله فائز است و در مدین ه حیات ابد یّ ه باقیه وارد و این لقا میسّر نشود برای احدی الّّ در قیامت که قیام نفس الله است بمظهر کل یّّ ه خود
49. و اینست معنی قیامت که در کلّ کتب مسطور و مذکور است و جمیع بشارت داده شده اند بآن یوم حال ملاحظه فرمائید که آیا یومی از این یوم عزیزتر و بزرگتر و معظّم تر تصوّ ر میشود که انسان چنین روز را از دست بگذارد و از فیوضات این یوم که بمثاب ه ابر نیسان از قبل رحمن در جریانست خود را محروم نماید و بعد از آنکه بتمام دلیل مدللّ شد که یومی اعظم از این یوم و امری اعزّ از این امر نه چگونه میشود که انسان بحرف متوهّمین و ظانّین از چنین فضل اکبر مأیوس گردد و بعد از هم ه این دلّئل محکم ه متقنه که هیچ عاقلی را گریزی نه و هیچ عارفی را مفرّی نه آیا روایت مشهور را نشنیده اند که میفرماید اذا قام القائم قامت القیامة و همچنین ائمّ ه هدی و انوار لّتطفی هل ینظرون الّّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام را که مسلمّا از امورات محدث ه در قیامت میدانند بحضرت قائم و ظهور او تفسیر نموده اند
50. پس ای برادر معنی قیامت را ادراک نما و گوش را از حرفهای این مردم مردود پاک فرما اگر قدری بعوالم انقطاع قدم گذاری شهادت میدهید که یومی اعظم از این یوم و قیامتی اکبر از این قیامت متصوّر نیست و یک عمل در این یوم مقابل است با اعمال ص دهزار سنه بلکه استغفرالله از این تحدید زیرا که مقدّس است عمل این یوم از جزای محدود و این همج رعاع چون معنی قیامت و لقای الهی را ادراک ننمودند لهذا از فیض او بالمرّه محجوب ماندند با اینکه مقصود از علم و زحمات آن وصول و معرفت این مقامست معذلک همه مشغول بعلوم ظاهره شده اند چنانچه آنی منفکّ نیستند و از جوهرعلم و معلوم چشم پوشیده اند گویا نمی از یمّ علم الهی ننوشیدند و بقطر هئی از سحاب فیض رحمانیفائز نگشتند
51. حال ملاحظه فرمائید اگر کسی در یوم ظهور حقّ ادراک فیض لقا و معرفت مظاهر حقّ راننماید آیا صدق عالم بر او میشود اگرچه هزار سنه تحصیل کرده باشد و جمیع علوم محدود ه ظاهریّهرا اخذ نموده باشد و این بالبدیهه معلومست که تصدیق علم در حقّ او نمیشود ولیکن اگر نفسی حرفیاز علم ندیده باشد و باین شرافت کبری فائز شود البتّه او از علمای ربّانی محسوبست زیرا بغایتقصوای علم و نهایت و منتهای آن فائز گشته
52. و این رتبه هم از علائم ظهور است چنانچه میفرماید یجعل اعلاکم اسفلکم و اسفلکم اعلاکم و همچنین در فرقان میفرماید و نرید ان نمنّ عل یا لذّین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین و این مشاهده شد که الیوم چه مقدار از علما نظر باعراض در اسفل اراضی جهل ساکن شده اند و اسامیشان از دفتر عالین و علما محو شده و چه مقدار از جهّال نظر باقبال باعلی افق علم ارتقا جستند و اسمشان در الواح علم بقلم قدرت ثبت گشته کذلک یمحو الله ما یشآء و یثبت و عنده امّ الکتاب اینست که گفته اند طلب الدّلیل عند حصول المدلول قبیح و الّشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم قل یا اهل الأرض هذا فتی ناریّ یرکض فی برّ یّة الرّوح و یبشّرکم بسراج الله و یذکّرکم بالأمر الذّی کان عن افق القدس فی شطر العراق تحت حجبات النّور بالسّتر مشهودا
53. ای دوست من اگر قدری در سموات معانی فرقان طیران فرمائی و در ارض معرفت الهی که در آن مبسوط گشته تفرّج نمائی بسیار از ابواب علوم بر وجه آن جناب مفتوح شود و خواهید یقین نمود بر اینکه جمیع این امور که الیوم این عباد را منع مینماید از ورود در شاطی بحر ازلی بعینها در ظهور نقط ه فرقان هم مردم آن عصر را منع نموده از اقرار بآن شمس و اذعان بآن و همچنین بر اسرار رجعت و بعثت مطّلع شوی و باعلی غرف یقین و اطمینان مقرّ یابی
54. از جمله اینکه روزی جمعی از مجاحدان آن جمال بیمثال و محرومان از کعب ه لّیزال از روی استهزاء عرض نمودند انّ الله عهد الینا ان لّ نؤمن لرسول حتّی یأتینا بقربان تأکله النّار مضمون آن اینست که پروردگار عهد کرده است بما که ایمان نیاوریم برسولی مگر آنکه معجز ه هابیل و قابیل را ظاهر فرماید یعنی قربانی کند و آتشی از آسمان بیاید و آن را بسوزاند چنانچه در حکایت هابیل شنیده اند و در کتب مذکور است آن حضرت در جواب فرمودند قد جآءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالذّی قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین ترجم ه آن اینست که آن حضرت فرمودند آمد بسوی شما پیش از من رسولهای پروردگار با بیّنات ظاهرات و بآنچه شما میطلبید پس چرا کشتید آن رسل پروردگار را اگر هستید راستگویان حال انصاف دهید بر حسب ظاهر آن عباد که در عصر و عهد آن حضرتبوده اند کجا در عهد آدم یا انبیای دیگر بودند که چند هزار سال فاصله بود از عهد آدم تا آن زمانمع ذلک چرا آن جوهر صدق نسبت قتل هابیل و یا انبیای دیگر را بعباد زمان خود فرمودند چارهنداری یا اینکه نعوذ بالله نسبت کذب و یا کلام لغو بآن حضرت بدهی یا بگوئی آن اشقیا همان اشقیابودند که در هر عصری با نبیّین و مرسلین معارضه مینمودند تا آنکه بالأخره همه را شهید نمودند
55. درست در این بیان تفکّّر فرما تا نسیم خوش عرفان از مصر رحمن بوزد و جان را از بیانخوش جانان بحدیق ه عرفان رساند این بود که مردم غافل چون معانی این بیانات بالغ ه کامله را ادراکنمینمودند و جواب را بگمان خود مطابق سؤال نمی یافتند لهذا نسبت عدم علم و جنون بآن جواهر علم و عقل میدادند
56. و همچنین در آی ه دیگر میفرماید تعرّضا باهل زمان و کانوا من قبل یستفتحون علیالذّین کفروا فلمّا جآءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین میفرماید بودند این گروه که با کفّار مجاهده و قتال مینمودند در راه خدا و طلب فتح مینمودند برای نصرت امر الله پس چون آمد ایشان را آن کسی که شناخته بودند کافر شدند باو پس لعنت خدا بر کافران حال ملاحظه فرمائید که از آیه چنین مستفاد میشود که مردم زمان آن حضرت همان مردمی بودند که در عهد انبیای قبل برای ترویج آن شریعت و ابلاغ امر الله مجادله و محاربه مینمودند و حال آنکه مردم عهد عیسی و موسی غیر مردم زمان آن حضرت بودند و دیگر آنکه آن کسی را که از قبل شناخته بودند موسی بود صاحب تورات و عیسی بود صاحب انجیل مع ذلک چرا آن حضرت میفرماید چون آمد بسوی ایشان آن کسی که او را شناخته بودند که عیسی باشد یا موسی باو کافر شدند و حال آنکه آن حضرت نظر بظاهر موسوم باسم دیگر بودند که محمّد باشد و از مدین ه دیگر ظاهر شدند و بلسان دیگر و شرع دیگر آمدند مع ذلک چگونه حکم آیه ثابت میشود و ادراک میگردد
57. حال حکم رجوع را ادراک فرما که بچه صریحی در خود فرقان نازل شده و احدی تا الیوم ادراک آن ننموده حال چه میفرمائید اگر میفرمائید که آن حضرت رجعت انبیای قبل بودند چنانچه از آیه مستفاد میشود و همچنین اصحاب او هم رجعت اصحاب قبل خواهند بود چنانچه از آیات مذکوره هم رجعت عباد قبل واضح و لّئحست و اگر انکار کنند بر خلاف حکم کتاب که حجّت اکبر است قائل شده اند پس همین قسم حکم رجع و بعث و حشر را در ایّام ظهور مظاهر هویّه ادراک نما تا رجوع ارواح مقدّسه را در اجساد صافی ه منیره بعین رأس ملاحظه فرمائی و غبارهای جهل و نفس ظلمانی را بآب رحمت علم رحمانی پاک و منزّه نمائی که شاید بقوّت یزدانی و هدایت سبحانی و سراج نورانی سبیل صبح هدایت را از شام ضلالت تمیز دهی و فرق گذاری
58. و دیگر معلوم آن جناب بوده که حاملان امانت احدیّه که در عوالم ملکیّه بحکم جدید و امر بدیعظاهر میشوند چون این اطیار عرش باقی از سماء مشیّت الهی نازل میگردند و جمیع بر امر مبرمربّانی قیام میفرمایند لهذا حکم یک نفس و یک ذات را دارند چه جمیع از کأس محبّت الهی شاربند واز اثمار شجر ه توحید مرزوق و این مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است یکی مقام صرف تجرید وجوهر تفرید و در این مقام اگر کل را بیک اسم و رسم موسوم و موصوف نمائی بأسی نیست چنانچهمیفرماید لّ نفرّق بین احد من رسله زیرا که جمیع مردم را بتوحید الهی دعوت میفرمایند و بکوثرفیض و فضل نامتناهی بشارت میدهند و کل بخلع نبوّت فائزند و برداء مکرمت مفتخر اینست که نقط ه فرقان میفرماید امّا النّب یّون فأنا و همچنین میفرماید منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی و همینمضمون را طلعت علوی هم فرموده اند و امثال این بیانات که مشعر بر توحید آن مواقع تجرید است از مجاری بیانات ازلیّه و مخازن لآلی علمیّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته و این طلعات مواقع حکم و مطالع امرند و امر مقدّس از حجبات کثرت و عوارضات تعدّد است اینست که میفرماید و ما امرنا الّّ واحدة و چون امر واحد شد البتّه مظاهر امر هم واحدند و همچنین ائمّ ه دین و سراجهای یقین فرمودند اوّلنا محمّ د و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد
59. باری معلوم و محقّق آن جناب بوده که جمیع انبیا هیاکل امر الله هستند که در قمایص مختلفه ظاهر شدند و اگر بنظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر اینست اتّحاد آن جواهر وجود و شموس غیر محدود و معدود پس اگر یکی از این مظاهر قدسیّه بفرماید من رجوع کلّ انبیا هستم صادقست و همچنین ثابت است در هر ظهور بعد صدق رجوع ظهور قبل و چون رجوع انبیا موافق و مطابق آیات و اخبار ثابت شد رجوع اولیا هم ثابت و محقّق است و این رجوع اظهر از آن است که بدلیل و برهان محتاج شود مثلا ملاحظه فرمائید از جمل ه انبیا نوح بود که چون مبعوث بنبوّت شد و بقیام الهی بر امر قیام فرمود هر نفسی که باو مؤمن و بامر او مذعن شد او فی الحقیقه بحیات جدیده مشرّف شد و در حقّ او صادق میآمد حیات بدیع و روح جدید زیرا که او قبل از ایمان بخدا و اذعان بمظهر نفس او کمال علایق را باموال و اسباب متعلقّ ه بدنیا از قبیل زن و فرزند و اطعمه و اشربه و امثال ذلک داشته بقسمی که اوقات لیل و نهار را مصروف بر اخذ زخارف و اسباب تعیّش داشته و همّت در تحصیل اشیای فانیه گماشته و از این مراتب گذشته قبل از ورود در لجّ ه ایمان بحدودات آباء و اجداد و اتّباع آداب و شرایع ایشان چنان راسخ و محکم بود که اگر حکم بقتل او میشد شاید رضا میداد و راضی بر تغییر حرفی از امور تقلیدیّه که در میان قوم بود نمیشد چنانچه هم ه قوم نداء انّا وجدنا آبائنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون برآوردند
60. و همین گروه با هم ه این حجبات محدوده و حدودات مذکوره بمجرّد اینکه صهبای ایمان را از کأس ایقان از ایادی مظاهر سبحان مینوشیدند بالمرّه تقلیب میشدند بقسمی که از زن و فرزند و اموالو اثقال و جان و ایمان بلکه از کلّ ماسوی میگذشتند و بقسمی غلبات شوق الهی و جذبات ذوقصمدانی ایشان را اخذ مینمود که دنیا را و آنچه در آن هست بپر کاهی ندانسته آیا حکم خلق جدید ورجوع در اینها نمیشود و همچنین ملاحظه شد که این نفوس قبل از فوز بعنایت بدیع جدید الهی جانخود را بصد هزار حیله و تدبیر از موارد هلاکت حفظ مینمودند بقسمی که از خاری احتراز میجستندو از روباهی فی المثل فرار مینمودند و بعد از شرف بفوز اکبر و عنایت عظمی صدهزار جانرایگان انفاق میفرمودند بلکه نفوس مقدّسشان از قفس تن بیزار و یک نفر از این جنود در مقابلگروهی مقاتله مینمود مع ذلک چگونه میشود که اگر این نفوس همان نفوس قبل باشند اینگونه اموراتکه مخالف عادات بشر یّه و منافی هوای جسمان یّه است از ایشان ظاهر شود
61. باری این مطلب واضحست که بدون تغییر و تبدیل الهی محالست این قسم آثار و افعال که بهیچوجه شباهت بآثار و افعال قبل ندارد از ایشان ظاهر شود و در عرص ه کون بوجود آید چنانچه اضطرابشان باطمینان تبدیل میشد و ظنّ بیقین تغییر مییافت و خوف بجرئت مبادله میگشت اینست شأن اکسیر الهی که در یک حین عباد را تقلیب میفرماید
62. مثلا در مادّ ه نحاسی ملاحظه فرمائید که اگر در معدن خود از غلب ه یبوست محفوظ بماند در مدّت هفتاد سنه بمقام ذهبی میرسد اگرچه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که بواسط ه غلب ه یبوست مریض شده و بمقام خود نرسیده
63. باری در هر حال اکسیر کامل مادّ ه نحاسی را در آنی بمقام ذهبی میرساند و منازل هفتادساله را بآنی طیّ نماید آیا آن ذهب را بعد میتوان گفت که نحاسست و یا بعالم ذهبی نرسیده و حال آنکه محک در میان است و صفات ذهبی را از نحاسی معیّن و واضح مینماید
64. همچنین این نفوس هم از اکسیر الهی در آنی عالم ترابی را طیّ نموده بعوالم قدسی قدم گذارند و بقدمی از مکان محدود بلامکان الهی واصل شوند جهدی باید تا باین اکسیر فائز شوی که در یک آن مغرب جهل را بمشرق علم رساند و ظلمت لیل ظلمانی را بصبح نورانی فائز گرداند و بعید صحرای ظنّ را بچشم ه قرب و یقین دلّلت کند و هیاکل فانیه را برضوان باقی مشرّف فرماید حال اگر در حقّ این ذهب حکم نحاسی صادق میآید در حقّ این عباد هم حکم عباد قبل از فوز بایمان صادق و محقّق است
65. ای برادر از این بیانات شافی ه کافی ه وافیه اسرار خلق جدید و رجوع و بعث بی حجاب و نقاب ظاهر و هویداست انشآءالله بتأییدات غیبیّه جام ه کهنه را از جسم و جان دور کنی و بخلع جدید ه باقیه مفتخر گردی
66. اینست که در هر ظهور بعد انفسی که سبقت یافتند بایمان از کلّ من علی الأرض و شربت زلّل معرفت را از جمال احدیّت نوشیدند و باعلی معارج ایمان و ایقان و انقطاع ارتفاع جستند حکمرجوع انفس قبل که در ظهور قبل باین مراتب فائز شده اند بر این اصحاب ظهور بعد میشود اسم ا ورسما و فعلا و قولّ و امرا زیرا آنچه از عباد قبل ظاهر شد از این عباد بعد بعینه ظاهر و هویداگشت مثلا اگر شاخسار گلی در مشرق ارض باشد و در مغرب هم از شاخ ه دیگر آن گل ظاهر شوداطلاق گل بر او میشود دیگر در این مقام نظر بحدودات شاخه و هیئت آن نیست بلکه نظر برائحه وعطریست که در هر دو ظاهر است
67. پس نظر را از حدودات ظاهره طاهر و منزّه کن تا همه را بیک اسم و یک رسم و یک ذات ویک حقیقت مشاهده نمائی و اسرار رجوع کلمات را هم در حروفات نازله ملاحظه فرمائی قدریتفکّّر در اصحاب عهد نقط ه فرقان نما که چگونه از جمیع جهات بشریّه و مشتهیات نفسیّه بنفحات قدس یّ ه آن حضرت پاک و مقدّس و منقطع گشتند و قبل از هم ه اهل ارض بشرف لقا که عین لقآء الله بود فائز شدند و از کلّ اهل ارض منقطع گشتند چنانچه شنیده اید که در مقابل آن مظهر ذی الجلال چگونه جان نثار میفرمودند و حال همان ثبوت و رسوخ و انقطاع را بعینه ملاحظه فرما در اصحاب نقط ه بیان راجع شده چنانچه ملاحظه فرموده اید که چگونه این اصحاب از بدایع جود ربّ الأرباب علم انقطاع بر رفرف امتناع برافراشتند باری این انوار از یک مصباح ظاهر شدهاند و این اثمار از یک شجره روئیده اند فی الحقیقه فرقی ملحوظ نه و تغییری مشهود نه کلّ ذلک من فضل الله یؤتیه من یشآء من خلقه انشآءالله از ارض نفی احتراز جوئیم و ببحر اثبات درآئیم تا عوالم جمع و فرق و توحید و تفریق و تحدید و تجرید الهی را ببصری که مقدّس از عناصر و اضداد است مشاهده کنیم و باعلی افق قرب و قدس حضرت معانی پرواز نمائیم
68. پس از این بیانات معلوم شد که اگر در آخر لّ آخر طلعتی بیاید و قیام نماید بر امری که قیام نمود بر آن طلعت اوّل لّ اوّل هرآینه صدق طلعت اوّل بر طلعت آخر میشود زیرا که طلعت آخر لّ آخر قیام نمود بهمان امر که طلعت اوّل لّ اوّل بر آن قیام نمود اینست که نقط ه بیان روح ما سواه فداه شموس احدیّه را بشمس مثال زده اند که اگر از اوّل لّ اوّل الی آخر لّ آخر طلوع نماید همان شمس است که طالع میشود حال اگر گفته شود این شمس همان شمس اوّلیّه است صحیح است و اگر گفته شود که رجوع آن شمس است ایضا صحیح است و همچنین از این بیان صادق میآید ذکر ختمیّت بر طلعت بدء و بالعکس زیرا که آنچه طلعت ختم بر آن قیام مینماید بعینه همان است که جمال بدء بر آن قیام فرموده
69. و این مطلب با اینکه چه قدر واضحست نزد شاربان صهبای علم و ایقان مع ذلک چه مقدار از نفوس که بسبب عدم بلوغ باین مطلب بذکر خاتم النّبیّین محتجب شده از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شده اند با اینکه خود آن حضرت فرمود امّا النّب یّون فأنا و همچنین فرمودند منم آدم و نوح و موسی و عیسی چنانچه ذکر شد مع ذلک تفکّّر نمینمایند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق میآیدباینکه فرمودند منم آدم اوّل همین قسم صادق میآید که بفرمایند منم آدم آخر و همچنان که بدء انبیا راکه آدم باشد بخود نسبت دادند همین قسم ختم انبیا هم بآن جمال الهی نسبت داده میشود و این بسیواضحست که بعد از آنکه بدء النّبیّین بر آن حضرت صادقست همان قسم ختم النّب یّین صادق آید و باین مطلب جمیع اهل ارض در این ظهور ممتحن شده اند چنانچه اکثری بهمین قول تمسّکجسته از صاحب قول معرض شده اند و نمیدانم این قوم از اوّلیّت و آخریّت حقّ جلّ ذکره چه ادراکنموده اند اگر مقصود از اوّلیّت و آخریّت اوّلیّت و آخریّت ملکی باشد هنوز که اسباب ملکی بآخرنرسیده پس چگونه آخریّت بر آن ذات احد یّت صادق میآید بلکه در این رتبه اوّلیّت نفس آخریّت وآخریّت نفس اوّلیّت باشد
70. باری همان قسمی که در اوّل لّ اوّل صدق آخریّت بر آن مربّی غیب و شهود میآید همان قسم هم بر مظاهر او صادق میآید و در حینی که اسم اوّلیّت صادقست همان حین اسم آخریّت صادق و در حینی که بر سریر بدئیّت جالسند همان حین بر عرش ختمیّت ساکن و اگر بصر حدید یافت شود مشاهده مینماید که مظهر اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت و بدئیّت و ختمیّت این ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهیّه هستند و اگر در هوای قدس کان الله و لم یکن معه من شیء طائر شوی جمیع این اسماء را در آن ساحت معدوم صرف و مفقود بحت بینی و دیگر هیچ باین حجبات و اشارات و کلمات محتجب نشوی چه لطیف و بلند است این مقام که جبرئیل بی دلیل سبیل نجوید و طیر قدسی بی اعانت غیبی طیران نتواند
71. حال قول حضرت امیر را ادراک نما که فرموده کشف سبحات الجلال من غیر اشارة و از جمل ه سبحات مجللّه علمای عصر و فقهای زمان ظهورند که جمیع نظر بعدم ادراک و اشتغال و حبّ بریاست ظاهره تسلیم امر الله نمینمایند بلکه گوش نمیدهند تا نغم ه الهی را بشنوند بل یجعلون اصابعهم فی آذانهم و عباد هم چون ایشان را من دون الله ولیّ خود اخذ نموده اند منتظر رد و قبول این خشبهای مسنّده هستند زیرا از خود بصر و سمع و قلبی ندارند که تمیز و تفصیل دهند میان ه حقّ و باطل
72. با اینکه هم ه انبیا و اصفیا و اولیا من عند الله امر فرمودند که بچشم و گوش خود بشنوند و ملاحظه نمایند معذلک معتنی بنصح انبیا نگشته تابع علمای خود بوده و خواهند بود و اگر مسکینی و یا فقیری که عاری از لباس اهل علم باشد بگوید یا قوم اتّبعوا المرسلین جواب گویند که این همه علما و فضلا با این ریاست ظاهره و البس ه مقطّع ه لطیفه نفهمیده اند و حقّ را از باطل ادراک ننمود هاند و تو و امثال تو ادراک نموده اید و نهایت تعجّب مینمایند از چنین قولی با اینکه امم سلف اکثر و اعظم و اکبرند و اگر کثرت و لباس علم سبب و علتّ علم و صدق باشد البتّه امم سابقه اولی و اسبقند
73. و با اینکه این فقره هم معلوم و واضحست که در جمیع احیان ظهور مظاهر قدسیّه علمای عهد مردم را از سبیل حقّ منع مینمودند چنانچه در جمیع کتب و صحف سماوی مذکور و مسطور است واحدی از انبیا مبعوث نشد مگر آنکه محلّ بغض و انکار و رد و سبّ علما گشت قاتلهم الله بما فعلوامن قبل و من بعد کانوا یفعلون حال کدام سبحات جلال اعظم از این هیاکل ضلالست والله کشف آناعظم امور است و خرقش اکبر اعمال و فّقنا الله و ایّاکم یا معشر الرّوح لعلکّم بذلک فی زمن المستغاثتوفّقون و من لقآء الله فی ایّامه لّ تحتجبون
74. و همچنین ذکر خاتم النّب یّین و امثال آن از سبحات مجللّه است که کشف آن از اعظم امور استنزد این همج رعاع و جمیع باین حجبات محدوده و سبحات مجللّ ه عظیمه محتجب مانده اند آیا نغم ه طیر هویّه را نشنید هاند که میفرماید الف فاطمه نکاح نمودم که همه بنت محمّد بن عبدالله خاتم النّب یّین بودند حال ملاحظه فرما که چه قدر از اسرار در سرادق علم الهی مستور است و چه مقدار جواهر علم او در خزائن عصمت مکنون تا یقین نمائی که صنع او را بدایت و نهایتی نبوده و نخواهد بود و فضای قضای او اعظم از آنست که ببیان تحدید شود و یا طیر افئده آن را طیّ نماید و تقدیرات قدریّ ه او اکبر از آنست که بادراک نفسی منتهی شود خلق او از اوّل لّ اوّل بوده و آخری او را اخذ نکرده و مظاهر جمال او الی نهایت لّ نهایه خواهند بود و ابتدائی او را ندیده حال در همین بیان ملاحظه فرما که چگونه حکم آن بر جمیع این طلعات صدق مینماید
75. و همچنین نغم ه جمال ازلی حسین بن علی را ادراک نما که به سلمان میفرماید که مضمون آن اینست بودم با الف آدم که فاصل ه هر آدم به آدم بعد خمسین الف سنه بود و با هر یک ولّیت پدرم را عرض نمودم و تفصیلی ذکر میفرماید تا آنکه میفرماید الف مرّه جهاد نمودم در سبیل الهی که اصغر و کوچکتر از همه مثل غزو ه خیبر بود که پدرم با کفّار محاربه و مجادله نمود حال اسرار ختم و رجع و لّ اوّلیّت و لّ آخریّت صنع همه را از این دو روایت ادراک فرما
76. باری ای حبیب من مقدّسست نغم ه لّهوت که باستماع و عقول ناسوت محدود شود نمل ه وجود کجا تواند بعرص ه معبود قدم گذارد اگرچه نفوس ضعیفه از عدم ادراک این بیانات معضله را انکار نمایند و امثال این احادیث را نفی کنند بلی لّ یعرف ذلک الّّ اولو الألباب قل هو الختم الذّی لیس له ختم فی الّبداع و لّ بدء له فی الّختراع اذا یا ملأ الّرض فی ظهورات البدء تجلیّات الختم تشهدون
77. بسیار تعجّ ب است که این قوم در بعضی از مراتب که مطابق میل و هوای ایشان است متمسّک بآی ه منزل ه در فرقان و احادیث اولی الّیقان میشوند و از بعضی که مغایر هوای ایشانست بالمرّه اعراض مینمایند قل أ تؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ما لکم کیف تحکمون ما لّ تشعرون مثل آنکه در کتاب مبین ربّ العالمین بعد از ذکر ختمیّت فی قوله تعالی ولکنّه رسول الله و خاتم النّبیّین جمیع ناس را بلقای خود وعده فرموده چنانچه آیات مد ل هّ بر لقای آن ملیک بقا در کتاب مذکور است و بعضی از قبل ذکر شده و خدای واحد شاهد مقال است که هیچ امری اعظم از لقا و اصرح از آن درفرقان ذکر نیافته فهنیئا لمن فاز به فی یوم اعرض عنه اکثر النّاس کما انتم تشهدون
78. و مع ذلک بحکم اوّل از امر ثانی معرض گشته اند با اینکه حکم لقا در یوم قیام منصوص استدر کتاب و قیامت هم بدلّئل واضحه ثابت و محقّق شد که مقصود قیام مظهر اوست بر امر او وهمچنین از لقا لقای جمال اوست در هیکل ظهور او اذ انّه لّ تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار وبا جمیع این مطالب ثابته و بیانات واضحه من حیث لّ یشعر بذکر ختم تمسّک جسته اند و از موجدختم و بدء در یوم لقای او بالمرّه محتجب مانده اند و لو یؤاخذ الله النّاس بما کسبوا ما ترک علی ظهرهامن دابّة ولکن یؤخّرهم الی اجل مسمّی و از هم ه این مراتب چشم پوشیده اگر این قوم بقطره ئی ازچشم ه لطیف یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید میآشامیدند هیچ اینگونه اعتراضات غیر مرضیّه بر محلّ امر نمینمودند امر و قول و فعل در قبض ه قدرت اوست کلّ شیء فی قبضة قدرته اسیر و انّ ذلک علیه سهل یسیر فاعلست آنچه را اراده نماید و عامل است آنچه میل فرماید من قال لم و بم فقد کفر و اگر این عباد قدری بشعور بیایند از آنچه مرتکب شده اند هلاک میشوند و بدستهای خود خود را بنار که مقرّ و مرجع ایشانست راجع مینمایند آیا نشنیده اند که میفرماید لّ یسأل عمّا یفعل و با این بیانات چگونه میتوان جسارت نمود و بزخارف قول مشغول شد
79. سبحان الله جهل و نادانی عباد بمقام و حدّی رسیده که بعلم و اراد ه خود مقبل شده از علم و اراد ه حقّ جلّ و عزّ معرض گشته اند
80. حال انصاف دهید اگر این عباد موقن باین کلمات درّیّه و اشارات قدسیّه شوند و حقّ را یفعل ما یشآء بدانند دیگر چگونه باین مزخرفات تشبّث مینمایند و تمسّک میجویند بلکه آنچه بفرماید بجان اقرار نمایند و مذعن شوند قسم بخدا که اگر تقدیرات مقدّره و حکمتهای قدریّه سبقت نیافته بود ارض جمیع این عباد را معدوم مینمود ولکن یؤخّر ذلک الی میقات یوم معلوم
81. باری هزار و دویست و هشتاد سنه از ظهور نقط ه فرقان گذشت و جمیع این همج رعاع در هر صباح تلاوت فرقان نموده اند و هنوز بحرفی از مقصود فائز نشدند و خود قرائت میکنند بعضی آیات را که صریح بر مطالب قدسیّه و مظاهر عزّ صمدیّه است مع ذلک هیچ ادراک ننموده اند و این مدّت این قدر ادراک نشده که مقصود از تلاوت کتب و قرائت صحف در هر عصری ادراک معانی آن و بلوغ بمعارج اسرار آن بوده والّّ تلاوت بی معرفت را البتّه فائد ه کلیّ نباشد
82. چنانچه شخصی در یومی نزد این فقیر بحر معانی حاضر بود و ذکری از علائم قیامت و حشر و نشر و حساب بمیان آمد و اصرار مینمود که حساب خلایق در ظهور بدیع چگونه شد که احدی اطّلاع نیافته بعد قدری از صور علم یّه و شئونات حکمیّه بقدر ادراک و فهم سامع القا شد و بعد ذکر شد که این مدّت مگر تلاوت فرقان ننموده ئی و آی ه مبارکه را که میفرماید فیومئذ لّ یسأل عن ذنبه انس و لّ جا نّ را ندید ه اید و بمقصود ملتفت نشده اید که معنی س وال چنان نیست که ادراک نموده اید بلکهس وال بلسان و بیان نیست چنانچه همین آیه مشعر و مدلّ بر آنست و بعد میفرماید یعرف المجرمونبسیماهم فیؤخذ بال نّواصی و الأقدام
83. اینست که از وجهه حساب خلایق کشیده میشود و کفر و ایمان و عصیان جمیع ظاهر میگردد
84. چنانچه الیوم مشهود است که بسیما اهل ضلالت از اصحاب هدایت معلوم و واضحند و اگر این عباد خالص ا لله و طلبا لرضائه در آیات کتاب ملاحظه نمایند جمیع آنچه را که میطلبند البتّه ادراک مینمایند بقسمی که جمیع امور واقعه در این ظهور را از کلیّ و جزئی در آیات او ظاهر و مکشوف ادراک مینمایند حتّی خروج مظاهر اسماء و صفات را از اوطان و اعراض و اغماض ملتّ و دولت را و سکون و استقرار مظهر کلیّّه در ارض معلوم مخصوص ولکن لّ یعرف ذلک الّّ اولو الألباب
85. اختم القول بما نزّ ل علی محمّد من قبل لیکون ختامه المسک الذّی یهدی النّاس الی رضوان قدس منیر قال و قوله الحقّ و الله یدعو الی دارالسّلام و یهدی من یشآء الی صر اط مستقیم لهم دارالسّلام عند ربّهم و هو ول یّهم بما کانوا یعملون لیسبق هذا الفضل علی العالم و الحمد لله ربّ العالمین
86. بیان را در هر مطلب مکرّر نمودیم که شاید هر نفسی از اعالی و ادانی از این بیانات بقدر و انداز ه خود قسمت و نصیب بردارد و اگر نفسی از ادراک بیانی عاجز باشد از بیان دیگر مقصود خود را ادراک نماید لیعلم کلّ اناس مشربهم
87. قسم بخدا که این حمام ه ترابی را غیر این نغمات نغمه هاست و جز این بیانات رموزها که هر نکته ئی از آن مقدّس است از آنچه بیان شد و از قلم جاری گشت تا مشیّت الهی چه وقت قرار گیرد که عروسهای معانی بی حجاب از قصر روحانی قدم ظهور بعرص ه قدم گذارند و ما من امر الّّ بعد اذنه و ما من قدرة الّّ بحوله و قوّته و ما من اله الّّ هو له الخلق و الأمر و کلّ بأمره ینطقون و من اسرار الرّوح یتکلمّون
88. از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیّه بیان نمودیم یکی مقام توحید و رتب ه تفرید چنانچه از قبل ذکر شد لّ نفرّق بین احد منهم و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتب ه حدودات بشریّه است در این مقام هر کدام را هیکلی معیّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و حدودی مخصوص است چنانچه هر کدام باسمی موسوم و بوصفی موصوف و بامری بدیع و شرعی جدید مأمورند چنانچه میفرماید تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض منهم من کلمّ الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسی بن مریم البیّنات و ایّ دناه بروح القدس
89. نظر باختلاف این مراتب و مقاماتست که بیانات و کلمات مختلفه از آن ینابیع علوم سبحانی ظاهر میشود والّّ ف یالحقیقه نزد عارفین معضلات مسائل الهیّه جمیع در حکم یک کلمه مذکور است چون اکثر ناس اطّلاع بر مقامات مذکوره نیافته اند اینست که در کلمات مختلف ه آن هیاکل متّحدهمضطرب و متزلزل میشوند
90. باری معلوم بوده و خواهد بود که جمیع این اختلافات کلمات از اختلافات مقاماتست اینست کهدر مقام توحید و علوّ تجرید اطلاق ربوبیّت و الوهیّت و احدیّت صرفه و هو یّ ه بحته بر آن جواهروجود شده و میشود زیرا که جمیع بر عرش ظهور الله ساکنند و بر کرسیّ بطون الله واقف یعنیظهور الله بظهورشان ظاهر و جمال الله از جمالشان باهر چنانچه نغمات ربوبیّه از این هیاکل احدیّهظاهر شد
91. و در مقام ثانی که مقام تمیز و تفصیل و تحدید و اشارات و دلّلّت ملکیّه است عبودیّت صرفهو فقر بحت و فنای باتّ از ایشان ظاهر است چنانچه میفرماید انّی عبد الله و ما انا الّّ بشر مثلکم
92. و از این بیانات محقّق ه مثبته ادراک فرما مسائل خود را که س وال نموده بودی تا در دین الهی راسخ شوی و از اختلافات بیانات انبیا و اصفیا متزلزل نشوی
93. و اگر شنیده شود از مظاهر جامعه انّی انا الله حقّ است و ریبی در آن نیست چنانچه بکرّات مبرهن شد که بظهور و صفات و اسمای ایشان ظهور الله و اسم الله و صفة الله در ارض ظاهر اینست که میفرماید و ما رمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمی و همچنین انّ الذّین یبایعونک انّما یبایعون الله و اگر نغم ه انّی رسول الله برآرند این نیز صحیح است و شکیّ در آن نه چنانچه میفرماید ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکنّ رسول الله و در این مقام همه مرسلند از نزد آن سلطان حقیقی و کینونة ازلی و اگر جمیع ندای انا خاتم النّبیّین برآرند آن هم حقّ است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیّت و ختمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهر یّت و باطنیّت آن روح الأرواح حقیقی و ساذج السّواذج ازلیند و همچنین اگر بفرمایند نحن عباد الله این نیز ثابت و ظاهر است چنانچه بظاهر در منتها رتب ه عبودیّت ظاهر شده اند احدی را یارای آن نه که بآن نحو از عبودیّت در امکان ظاهر شود اینست که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدی و ارتقاء بمعارج معانی سلطان حقیقی اذکار ربوبیّه و الوهیّه ظاهر شد اگر درست ملاحظه شود در همین رتبه منتهای نیستی و فنا در خود مشاهده نمودهاند در مقابل هستی مطلق و بقای صرف که گویا خود را معدوم صرف دانسته اند و ذکر خود را در آن ساحت شرک شمردهاند زیرا که مطلق ذکر در این مقام دلیل هستی و وجود است و این نزد واصلان بس خطا چه جای آنکه ذکر غیر شود و قلب و لسان و دل و جان بغیر ذکر جانان مشغول گردد و یا چشم غیر جمال او ملاحظه نماید و یا گوش غیر نغم ه او شنود و یا رجل در غیر سبیل او مشی نماید
94. در این زمان نسمة الله وزیده و روح الله احاطه نموده قلم از حرکت ممنوع و لسان از بیان مقطوع گشته
95. باری نظر باین مقام ذکر ربوبیّه و امثال ذلک از ایشان ظاهر شده و در مقام رسالت اظهاررسالت فرمودند و همچنین در هر مقام باقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت بخود داده اند ازعالم امر الی عالم خلق و از عوالم ربوبیّه الی عوالم ملکیّه اینست که آنچه بفرمایند و هر چه ذکرنمایند از الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و رسالت و ولّیت و امامت و عبودیّت همه حقّست و شبهه در آننیست پس باید تفکّر در این بیانات که استدلّل شده نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیّه ومطالع قدسیّه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد
96. باری در کلمات شموس حقیقت باید تفکّّر نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن علمس وال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند نه آنکه بعقل ناقص خود کلمات قدسیّه را تفسیر نمایندو چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند چنانچه الیوم علما و فقهای عصر که بر مسند علم و فضل نشستهاند و جهل را علم نام گذاشته اند و ظلم را عدل نامیده اند اگر مجعولّت خاطر خود را از شمس حقیقی س وال نمایند و جواب موافق آنچه فهمیده و یا از کتاب مثل خود ادراک نموده اند نشنوند البتّه نفی علم از آن معدن و منبع علم نمایند چنانچه در هر زمانی این واقع شد مثل اینکه مذکور شد در س وال از اهلهّ که از سیّد وجود نمودند و آن حضرت بامر الهی جواب فرمود که هی مواقیت للنّاس بعد از استماع نفی علم از آن حضرت نمودند
97. و همچنین در آی ه روح که میفرماید و یسألونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی و چون این جواب مذکور شد کل فریاد واویلا برآوردند که جاهلی که نمیداند روح چه چیز است خود را عالم علم لدنّی میداند و الیوم چون علمای عصر باسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن دیده اند لهذا تقلیدا حکمش را قبول دارند چنانچه اگر انصاف باشد و الیوم در جواب امثال این مسائل چنین جواب بشنوند البتّه رد نمایند و اعتراض کنند و همان سخنهای قبل را اعاده نمایند چنانچه نمودند با اینکه آن جواهر وجود مقدّسند از کلّ این علمهای مجعوله و منزّهند از جمیع این کلمات محدوده و متعالیند از ادراک هر مدرکی کلّ این علوم نزد آن علم کذب صرفست و جمیع این ادراکات افک محض بلکه هر چه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر میشود علم همانست و العلم نقطة کثّرها الجاهلون دلیل بر آن و العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء مثبت این بیان
98. باری چون معنی علم را ادراک ننموده اند و افکار مجعول ه خود را که ناشی از مظاهر جهل شده اسم آن را علم گذاشته بر مبدء علوم وارد آورده اند آنچه دیده اید و شنیده اید
99. مثلا در کتاب یکی از عباد که مشهور بعلم و فضل است و خود را از صنادید قوم شمرده و جمیع علمای راشدین را رد و سب نموده چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحا و تصریحا مشهود است و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم هرچند این بنده اقبال بملاحظ ه کلمات غیر نداشته و ندارم ولیکن چون جمعی از احوال ایشان س وال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لّزم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد ازمعرفت و بصیرت داده شود باری کتب عرب یّ ه او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود کهکتابی از ایشان که مسمّی به ارشادالعوامست در این بلد یافت میشود اگرچه از این اسم رائح ه کبر وغرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده و جمیع مراتب او فی الحقیقه ازهمین اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبیل نفس و هوی سالکند و در تیه جهل و عمی ساکن گویاحدیث مشهور را فراموش نموده اند که میفرماید العلم تمام المعلوم و القدرة و العزّة تمام الخلق با وجوداین کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد از قضامرتب ه ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سیّد لولّک بود ملاحظه شد که قریب بیست علم او ازیدشرط معرفت معراج نوشته اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد بمعرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد و از جمل ه علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا را مذکور نموده و ادراک این علوم فانی ه مردوده را شرط ادراک علوم باقی ه قدسیّه شمرده
100. سبحان الله با این ادراک چه اعتراضات و تهمتها که بهیاکل علم نامتناهی الهی وارد آورده فنعم ما قال
101. متّهم داری کسانی را که حقّ کرد امین مخزن هفتم طبق
102. و یک نفر از اهل بصیرت و دانش و صاحبان علوم و عقول ملتفت این مزخرفات نشده با اینکه بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علمها لم یزل مردود حقّ بوده و هست و چگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی ادراک آن شرط ادراک معارج معراج میشود با اینکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدود ه محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولّک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده چه خوب میگوید
103. جمله ادراکات بر خرهای لنگ حقّ سوار باد پرّان چون خدنگ
104. والله هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطره ئی از عرفان این بحر بنوشد اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد البتّه باید پاک و منزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلیّ نماید
105. و الیوم متغمّسان بحر علوم صمدانی و ساکنان فلک حکمت ربّانی مردم را از تحصیل این علوم نهی میفرمایند و صدور منیرشان بحمد الله منزّه از این اشارات است و مقدّس از این حجبات حجاب اکبر را که میفرماید العلم حجاب الأکبر بنار محبّت یار سوختیم و خیم ه دیگر برافراختیم و باین افتخار مینمائیم که الحمد لله سبحات جلال را بنار جمال محبوب سوختیم و جز مقصود در قلب و دل جا ندادیم نه بعلمی جز علم باو متمسّکیم و نه بمعلومی جز تجلیّ انوار او متشبّث
106. باری بسیار متعجّب شدم در این بیانات ندیدم مگر اینکه میخواهد بر مردم برساند که جمیع اینعلوم نزد ایشانست با وجود اینکه قسم بخدا نسیمی از ریاض علم الهی نشنیده و بر حرفی از اسرارحکمت ربّانی اطّلاع نیافته بلکه اگر معنی علم گفته شود البتّه مضطرب شود و جبل وجود او مندکگردد با وجود این اقوال سخیف ه بی معنی چه دعویهای زیاده از حدّ نموده
107. سبحان الله چه قدر متعجّبم از مردمی که باو گرویده اند و تابع چنین شخصی گشتهاند بترابقناعت نموده و اقبال جسته اند و از ربّ الأرباب معرض گشته اند و از نغم ه بلبل و جمال گل بنعیبزاغ و جمال کلاغ قناعت نموده اند و دیگر چه چیزها ملاحظه شد از کلمات مجعول ه این کتاب فی الحقیقه حیف است که قلم بتحریر ذکر آن مطالب مشغول شود و یا اوقات مصروف بآن گردد ولیکن اگر محکّی یافت میشد حقّ از باطل و نور از ظلمت و شمس از ظلّ معلوم میآمد
108. از جمله علومی که این مرد مدّعی بآن شده صنعت کیمیاست بسیار طالبم که سلطانی و یا نفسی که مقتدر باشد ظهور این علم را از عالم لفظ بعالم شهود و از قول بفعل از ایشان طلب نماید و این بی علم فانی هم که دعوی اینگونه علوم ننموده و بلکه کون این علوم و فقدان آن را علتّ علم و جهل نمیدانم با این مرد در همین فقره قیام نمائیم تا صدق و کذب معلوم شود ولیکن چه فائده از ناس این زمان جز زخم سنان ندیده ام و غیر سمّ قاتل چیزی نچشیده ام هنوز اثر حدید بر گردن باقیست و هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر
109. و در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر شده اینست که میفرماید انّ شجرة الزّقّوم طعام الأثیم و بعد بیانات دیگر میفرماید تا اینکه منتهی میشود باین ذکر ذق انّک انت العزیز الکریم ملتفت شوید که چه واضح و صریح وصف او در کتاب محکم مذکور شده و این شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح عبد اثیم ذکر نموده اثیم فی الکتاب و عزیز بین الأنعام و کریم فی الّسم
110. تفکّّر در آی ه مبارکه نموده تا معنی و لّ رطب و لّ یابس الّّ فی کتاب مبین درست در لوح قلب ثبت شود با وجود این جمعی معتقد او شده و از موسی علم و عدل اعراض نموده به سامریّ جهل تمسّک جسته اند و از شمس معانی که در سماء لّیزالی الهی مشرقست معرض گشته اند و کأن لم یکن انگاشته اند
111. باری ای برادر من لآلی علم ربّانی جز از معدن الهی بدست نیاید و رائح ه ریحان معنوی جز از گلزار حقیقی استشمام نشود و گلهای علوم احدیّه جز از مدین ه قلوب صافیه نروید و البلد الطّیّ ب یخرج نباته باذن ربّه و الذّی خبث لّ یخرج الّّ نکدا
112. و چون مفهوم گشت که تغ نّیات ورقاء هویّه را احدی ادراک ننماید الّّ اهلش لهذا بر هر نفسیلّزم و واجبست که مشکلات مسائل الهیّه و معضلات اشارات مطالع قدسیّه را بر صاحبان افئد ه منیرهو حاملان اسرار احدیّه عرضه دارد تا بتأییدات ربّانی و افاضات الهی حلّ مسائل شود نه بتأییداتعلوم اکتسابی فاسألوا اهل ال ذّکر ان کنتم لّ تعلمون
113. ولیکن ای برادر من شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطانقدم گذارد باید در بدایت امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تج لیّ اسرار غیبی الهی است از جمیعغبارات تیر ه علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزّه فرماید و صدر را که سریر ورودو جلوس محبّت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید و همچنین دل را از علاق ه آب و گل یعنی ازجمیع نقوش شبحیّه و صور ظلیّّه مقدّس گرداند بقسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را بجهتی بیدلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید چنانچه الیوم اکثری باین دو وجه از وجه ه باقی و حضرت معانی بازماند هاند و بیشبان در صحراهای ضلالت و نسیان میچرند و باید در کلّ حین توکّل بحقّ نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و بربّ الأرباب دربندد و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و بصبر و اصطبار دل بندد و صمت را شعار خود نماید و از تکلمّ بی فائده احتراز کند چه زبان ناریست افسرده و کثرت بیان سمّی است هلاک کننده نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار بقرنی باقی ماند
114. و غیبت را ضلالت شمرد و بآن عرصه هرگز قدم نگذارد زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند بقلیل قانع باشد و از طلب کثیر فارغ مصاحبت منقطعین را غنیمت شمارد و عزلت از متمسّکین و متکبّرین را نعمت شمرد در اسحار باذکار مشغول شود و بتمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد غفلت را بنار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی الله چون برق درگذرد و بر بی نصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد بانسان و اهل بیان و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجوید و آنچه برای خود نمی پسندد برای غیر نپسندد و نگوید آنچه را وفا نکند و از خاطئان در کمال استیلا درگذرد و طلب مغفرت نماید و بر عاصیان قلم عفو درکشد و بحقارت ننگرد زیرا حسن خاتمه مجهول است ای بسا عاصی که در حین موت بجوهر ایمان موفّق شود و خمر بقا چشد و بملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و باسفل درکات نیران مقرّ یابد باری مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آنست که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیر معبود را معدوم شمرد
115. و این شرایط از صفات عالین و سج یّ ه روحان یّین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت و بعد از تحقّق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق لفظ مجاهد در بار ه او صادق میآید و چون بعمل و الذّین جاهدوا فینا مؤیّد شد البتّه ببشارت لنهدینّهم سبلنامستبشر خواهد شد
116. و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شدو نسیم محبّت از شطر احدیّه وزید ظلمت ضلالت شک و ریب زایل شود و انوار علم و یقین هم ه ارکان وجود را احاطه نماید در آن حین بشیر معنوی ببشارت روحانی از مدین ه الهی چون صبحصادق طالع شود و قلب و نفس و روح را بصور معرفت از نوم غفلت بیدار نماید و عنایات وتأییدات روح القدس صمدانی حیات تاز ه جدید مبذول دارد بقسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه می بیند و رجوع بآیات واضح ه آفاقیّه و خفیّات مستور ه انفس یّه مینماید و بعین الله بدیعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول بمراتب عین الیقین و حقّ الیقین و نور الیقین و در جمیع اشیاء اسرار تجلیّ وحدانیّه و آثار ظهور صمدانیّه ملاحظه کند
117. قسم بخدا که اگر سالک سبیل هدی و طالب معارج تقی باین مقام بلند اعلی واصل گردد رائح ه حقّ را از فرسنگهای بعیده استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند و هر ذرّه و هر شیء او را دلّلت بر محبوب و مطلوب نماید و چنان مم یّز شود که حقّ را از باطل چون شمس از ظلّ فرق گذارد مثلا اگر نسیم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد البتّه استشمام کند و همچنین جمیع آثار حقّ را از کلمات بدیعه و اعمال منیعه و افعال لمیعه از افعال و اعمال و آثار ماسوی امتیاز دهد چنانچه اهل لؤلؤ لؤلؤ را از حجر و انسان ربیع را از خریف و حرارت را از برودت و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائح ه جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه بمصر ایقان حضرت منّان وارد شود و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورق ه شجر ه آن مدینه استماع نماید و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّ الأرباب بگوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را بچشم سر ملاحظه فرماید چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلیّات که بامر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده بی آب رفع عطش نماید و بی نار حرارت محبّة الله بیفزاید در هر گیاهی حکمت بالغ ه معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور از لّله های بدیعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسیّه اش نفخ ه روح القدس عیسوی باهر بی ذهب غنا بخشد و بی فنا بقا عطا فرماید در هر ورقش نعیمی مکنون و در هر غرفه اش صد هزار حکمت مخزون
118. و مجاهدین فی الله بعد از انقطاع از ماسوی چنان بآن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفّکّ نشوند دلّئل قطعیّه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند و این مدینه در رأس هزار سنه او ازید او اقلّ تجدید شود و تزیین یابد
119. پس ای حبیب من باید جهدی نمود تا بآن مدینه واصل شویم و بعنایت الهیّه و تفقّدات ربّانیّه کشف سبحات جلال نمائیم تا باستقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صدهزار عجز و نیاز آریم تا بآن فوز فائز شویم و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی مثلا در عهد موسیتورات بود و در زمن عیسی انجیل و در عهد محمّد رسول الله فرقان و در این عصر بیان و در عهدمن یبعثه الله کتاب او که رجوع کلّ کتب بآنست و مهیمن است بر جمیع کتب و در این مداین ارزاقمقدّر است و نعم باقیه مقرّر غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی چشاند بر اهل تجرید نعمت توحیدعطا فرماید بی نصیبان را نصیب کرم نماید و آوارگان صحرای جهل را کأس علم عنایت کند و هدایت و عنایت و علم و معرفت و ایمان و ایقان کلّ من فی السّموات و الأرض در این مدائن مکنون و مخزون گشته
120. مثلا فرقان از برای امّت رسول حصن محکم بوده که در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی شیاطین و رمح مخالفین و ظنونات مجتثّه و اشارات شرکیّه محفوظ ماند و همچنین مرزوق شد بفواکه طیّب ه احدیّه و اثمار علم شجر ه الهیّه و از انهار ماء غیر آسن معرفت نوشید و خمر اسرار توحید و تفرید چشید
121. چنانچه جمیع مایحتاج آن امّت در احکام دین و شریعت سیّد المرسلین در آن رضوان مبین موجود و معیّن گشته و آنست حجّت باقیه برای اهلش بعد از نقط ه فرقان زیرا مسلمّ است حکم آن و محقّق الوقوعست امر آن و جمیع مأمور با تّباع آن بوده اند تا ظهور بدیع در سن ه ستّین و آنست که طالبان را برضوان وصال میرساند و مجاهدان و مهاجران را بسرادق قرب فائز فرماید دلیلی است محکم و حجّ تی است اعظم و غیر آن را از روایات و کتب و احادیث این فخر نه زیرا حدیث و صاحبان حدیث وجود و قولشان بحکم کتاب ثابت و محقّق شده و دیگر آنکه در احادیث اختلاف بسیار است و شبهه بیشمار
122. چنانچه نقط ه فرقان در آخر امر فرمودند که انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی با اینکه احادیث بسیار از منبع رسالت و معدن هدایت نازل شده بود با وجود این جز ذکر کتاب چیزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و دلیل اقوم برای طالبان مقرّر فرمودند که هادی عباد باشد تا یوم معاد
123. حال بچشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکیّه ملاحظه فرمائید که در کتاب خدا که مسلمّ بین طرفین است از عامّه و خاصّه چه را حجّت برای معرفت عباد قرار فرموده باید بنده و شما و کلّ من علی الأرض بنور آن تمسّک جسته حقّ را از باطل و ضلالت را از هدایت تمیز دهیم و فرق گذاریم زیرا که حجّت منحصر شد بدو یکی کتاب و دیگر عترت عترت که از میان رفته پس منحصر شد بکتاب
124. و اوّل کتاب میفرماید الم ذلک الکتاب لّ ریب فیه هدی للمتّقین در حروف مقطّع ه فرقان اسرار هویّه مستور گشته و لآلی احدیّه در صدف این حروف مخزون شده که این مقام مجال ذکر آن نه ولیکن بر حسب ظاهر مقصود خود آن حضرتست که باو خطاب میفرماید یا محمّد این کتاب منزل از سماء احدیّه نیست ریبی و شکیّ در آن هدایتی است برای پرهیزکاران ملاحظه فرمائید که همینفرقان را مقرّر و مقدّر فرموده برای هدایت کلّ من فی السّموات و الأرض و بنفسه آن ذات احدیّه وغیب هویّه شهادت داده بر آنکه شک و شبهه در آن نیست که هادی عباد است الی یوم معاد آیاانصاف هست ثقل اعظم را که خدا شهادت بر حقّیّت آن داده و حکم بر حقّ یّت آن فرموده این عباد درآن شک نمایند و یا شبهه کنند و یا امری را که او سبب هدایت و وصول بمعارج معرفت قرار فرموده از آن اعراض نمایند و امر دیگر طلب نمایند و یا بحرف مزخرف ناس تشکیک نمایند که فلان چنین گفته و فلان امر ظاهر نشده و حال آنکه اگر امری و یا احداثی غیر کتاب الهی علتّ و دلیل برای هدایت خلق بود البتّه در آیه مذکور میشد
125. باری باید از امر مبرم الهی و از تقدیر مقدّر صمدانی که در آیه ذکر یافت تجاوز ننمائیم و کتب بدیعه را مصدّق شویم چه اگر تصدیق این کتب را ننمائیم تصدیق این آی ه مبارکه نشده چنانچه این واضحست که هر کس تصدیق فرقان ننمود فی الحقیقه مصدّق کتب قبل از فرقان هم نبوده و این معانی از ظاهر آیه مستفاد میشود و اگر معانی مستور ه آن ذکر شود و اسرار مکنون ه آن بیان گردد البتّه زمان بآخر نرساند و کون حمل ننماید و کان الله علی ما اقول شهید ا
126. و همچنین در جای دیگر میفرماید و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین که ترجم ه ظاهر آن اینست اگر بودید شما در شک و شبهه در آنچه ما نازل فرمودیم بر عبد خود محمّد پس بیارید سوره ئی بمثل این سور منزله و بخوانید شهدای خود را یعنی علمای خود را تا اعانت نمایند شما را در انزال سوره اگر هستید راست گویان حال ملاحظه فرمائید چه مقدار عظیم است شأن آیات و بزرگست قدر آن که حجّت بالغه و برهان کامل و قدرت قاهره و مشیّت نافذه را بآن ختم فرموده و هیچ شیء را آن سلطان احدیّه در اظهار حجّت خود بآن شریک نفرموده چه میان ه حجج و دلّئل آیات بمنزل ه شمس است و سوای آن بمنزل ه نجوم و آنست حجّت باقیه و برهان ثابت و نور مضیء از جانب سلطان حقیقی در میان عباد هیچ فضلی بآن نرسد و هیچ امری بر آن سبقت نگیرد کنز لآلی اله یّه است و مخزن اسرار احدیّه و آنست خیط محکم و حبل مستحکم و عرو ه وثقی و نور لّیطفی شریع ه معارف الهیّه از آن در جریانست و نار حکمت بالغ ه صمدانیّه از آن در فوران این ناریست که در یک حین دو اثر از آن ظاهر است در مقبلین حرارت حبّ احداث نماید و در مبغضین برودت غفلت آورد
127. ای رفیق باید از امر الهی نگذریم و بآنچه حجّت خود قرار فرموده راضی شویم و سر بنهیم خلاصه حجّت و برهان این آی ه منزله اعظم از آنست که این علیل تواند اقام ه دلیل نماید و الله یقول الحقّ و هو یهدی السّبیل و هو القاهر فوق عباده و هو العزیز الجمیل
128. و همچنین میفرماید تلک آیات الله نتلوها علیک بالحقّ فبأیّ حدیث بعد الله و آیاته یؤمنونمیفرماید اینست آیات منزل ه از سماء هویّه میخوانیم بر شما پس بکدام سخن بعد از ظهور حقّ و نزولآیات او ایمان میآورند اگر تلویح این آیه را ملتفت شوی میفهمی که هرگز مظهری اکبر از انبیا نبودهو حجّتی هم اکبر و اعظم از آیات منزله در ارض ظاهر نشده بلکه اعظم از این حجّت حجّتی ممکننه الّّ ما شآء ربّک
129. و در جای دیگر میفرماید ویل لکلّ افّاک اثیم یسمع آیات الله تتلی علیه ثمّ یصرّ مستکبرا کأن لم یسمعها فبشّره بعذاب الیم یعنی وای بر افک کنند ه گنه کار که میشنود آیات نازل ه از سماء مشیّت الهیّه را که خوانده میشود بر او پس استکبار مینماید که گویا نشنیده آن را پس بشارت ده او را بعذابی دردناک اشارات همین آیه کلّ من فی السّموات و الأرض را کفایت میکند لو کان النّاس فی آیات ربّهم یتفرّسون چنانچه الیوم میشنوید که اگر از آیات الهیّه قرائت شود احدی اعتنا ندارد که گویا پست ترین امرها نزدشان آیات الهیّه است و حال آنکه اعظم از آیات امری نبوده و نخواهد بود بگو بایشان ای بیخبران میگوئید آنچه را قبل پدران شما گفتند اگر ایشان ثمری از شجر ه اعراض خود دیدند شما هم خواهید دید و عنقریب با آبای خود در نار مقرّ خواهید یافت فالنّار مثواهم فبئس مثوی الظّالمین
130. و در جای دیگر میفرماید و اذا علم من آیاتنا شیئا اتّخذها هزؤا اولئک لهم عذاب مهین یعنی در وقتی که عالم شود از آیات ما شیئی را اخذ مینماید آن را از روی استهزاء از برای ایشانست عذابی خوارکننده از جمل ه استهزاء این بود که میگفتند معجز ه دیگر ظاهر نما و برهان دیگر بیاور آن یکی فأسقط علینا کسفا من السّمآء میگفت و دیگر ان کان هذا هو الحقّ من عندک فأمطر علینا حجار ة من السّمآء مذکور میداشت بمثل یهودان عهد موسی که تبدیل نمودند مائد ه سمائیّه را باشیای خبیث ه سیر و پیاز آن قوم هم طلب تبدیل مینمودند آیات منزله را بظنونات نجس ه کثیفه چنانچه الیوم مشاهده میشود که مائد ه معنو یّه از سماء رحمت الهیّه و غمام مکرمت سبحانیّه نازلست و بحور حیوان در رضوان جنان بامر خالق کن فکان در موج و جریان و جمیع چون کلاب بر اجساد میّته مجتمع آمد هاند و ببرک ه شور که ملح اجاجست قانع گشته اند سبحان الله کمال تحیّر حاصلست از عبادی که بعد از ارتفاع اعلام مدلول طلب دلیل مینمایند و بعد از ظهور شمس معلوم باشارات علم تمسّک جسته اند مثل آنست که از آفتاب در اثبات نور او حجّت طلبند و یا از باران نیسان در اثبات فیضش برهان جویند حجّت آفتاب نور اوست که اشراق نموده و عالم را فراگرفته و برهان نیسان جود اوست که عالم را بردای جدید تازه فرموده بلی کور از آفتاب جز گرمی حاصلی نداند و ارض جرز از رحمت نیسانی فضلی احصا ننماید
131. عجب نبود که از قرآن نصیبی نیست جز نقشی133. و در جای دیگر میفرماید و اذا تتلی علیهم آیاتنا بیّنات ما کان حجّتهم الّّ ان قالوا ائتوا بآبائنا انکنتم صادقین یعنی در وقتی که تلاوت کرده میشود بر ایشان آیات ما نیست حجّت ایشان مگر آنکهبگویند بیاورید پدرهای ما را اگر هستید راستگویان مشاهده نما که چه حجّتها بر آن رحمتهای کامل ه واسعه میگرفتند بآیاتی که حرفی از آن اعظم است از خلق سموات و ارض و مردگان وادی نفس وهوی را بروح ایمان زنده میفرماید استهزا مینمودند و میگفتند پدرهای ما را از قبر بیرون آر این بود اعراض و استکبار قوم و هر کدام از این آیات برای کلّ من علی الأرض حجّتی است محکم و برهانیست معظم که جمیع ارض را کفایت میکند لو انتم فی آیات الله تتفکّّرون و در همین آی ه مذکوره لآلی اسرار مکنونست اگر فی الجمله دردی یافت شود دوا میرسد
134. گوش بحرفهای مزخرف عباد مدهید که میگویند کتاب و آیات از برای عوام حجّت نمیشود زیرا که نمیفهمند و احصا نمیکنند با اینکه این قرآن حجّت است بر مشرق و مغرب عالم اگر ق وّ ه ادراک آن در مردم نبود چگونه حجّت بر کل واقع میشد از این قرار بر معرفت الهیّه هم نفسی مکلفّ نیست و لّزم نه زیرا که عرفان او اعظم از عرفان کتاب اوست و عوام استعداد ادراک آن ندارند
135. باری این سخن بغایت لغو و غیر مقبولست همه از روی کبر و غرور گفته میشود که مردم را از ریاض رضای الهی دور کنند و زمام آنها را محکم حفظ نمایند با اینکه نزد حقّ این عوام از علمای ایشان که از حقّ اعراض نموده اند بغایت مقبولتر و پسندیده ترند و فهم کلمات الهیّه و درک بیانات حمامات معنو یّه هیچ دخلی بعلم ظاهری ندارد این منوط بصفای قلب و تزکی ه نفوس و فراغت روح است چنانچه حال عبادی چند موجودند که حرفی از رسوم علم ندیده اند و بر رفرف علم جالسند و از سحاب فیض الهی ریاض قلوبشان بگلهای حکمت و لّله های معرفت تزیین یافته فطوبی للمخلصین من انوار یوم عظیم
136. و همچنین میفرماید و الذّین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی و اولئک لهم عذاب الیم و همچنین میفرماید و یقولون ائنّا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون مضمون این آیه واضحست مشاهده فرمائید که بعد از تنزیل آیات چه میگفتند آیا ما ترک کنندهایم خدایان خود را برای شاعری مجنون که آن حضرت را شاعر مینامیدند و بآیات الهیّه سخریّه مینمودند و میگفتند این کلمات اساطیر اوّلین است یعنی کلماتیست که قبل گفته شده و محمّد آن کلمات را ترکیب نموده میگوید از خدا است
137. چنانچه الیوم بمثل همان را شنیده اید که نسبت باین امر میدهند و میگویند که این کلمات را با کلمات قبل ترکیب نموده و یا کلماتیست مغلوط قد کبر قولهم و صغر شأنهم و حدّهم
138. اینست که بعد از این انکارها و اعتراضات که مذکور شد گفتند بعد از موسی و عیسی موافق کتب نباید نبیّ مستقلّ که ناسخ شریعت باشد مبعوث شود باید شخصی بیاید که مکمّل شریعت قبل باشد این آی ه مبارکه که مشعر بر جمیع مطالب الهیّه و مدلّ بر عدم انقطاع فیوضات رحمانیّه است نازل شد و لقد جآءکم یوسف من قبل بالبیّنات فما زلتم فی شکّ ممّا جآءکم به حتّی اذا هلک قلتم لن یبعث الله منبعده رسولّ کذلک یضلّ الله من هو مسرف مرتاب و بتحقیق آمد شما را یوسف از پیش با بیّنه ها پسپیوسته بودید در شک از آنچه آمد شما را بآن تا چون هلاک شد گفتید مبعوث نمیگرداند خدا بعد از اورسولی را همچنین اضلال میکند خدا کسی را که اوست اسراف کننده و شک آورنده بپروردگار خودپس از این آیه ادراک فرمائید و یقین کنید که در هر عصر امم آن عهد بآیه ئی از کتاب تمسّک جسته از اینگونه حرفهای مزخرف میگفتند که دیگر نبی نباید در ابداع بیاید مثل آنکه آی ه انجیل را که مذکور شده علمای آن استدلّل بآن نمودند که هرگز حکم انجیل مرتفع نمیشود و پیغمبری مستق لّ مبعوث نگردد الّّ برای اثبات شریعت انجیل و اکثری از ملل مبتلا باین مرض روحی شده اند
139. چنانچه اهل فرقان را می بینی که چگونه بمثل امم قبل بذکر خاتم النّبیّین محتجب گشت هاند با اینکه خود مقرّند بر اینکه ما یعلم تأویله الّّ الله و الرّاسخون فی العلم بعد که راسخ در علوم و امّها و نفسها و ذاتها و جوهرها بیان میفرماید که قدری مخالف هوای ایشان واقع میشود اینست که میشنوی که چه میگویند و چه میکنند و نیست اینها مگر از رؤسای ناس در دین یعنی آنهائی که الهی بجز هوی اخذ نکرده اند و بغیر ذهب مذهبی نیافته اند و بحجبات علم محتجب گشته اند و بضلالت آن گمراه شده اند چنانچه بتصریح تمام ربّ الأنام میفرماید أ فرأیت من اتّخذ الهه هواه و اضلهّ الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاو ة فمن یهدیه من بعد الله أ فلا تذکّرون یعنی آیا دیدی آن غافل را که گرفت خدای خود خواهشهای نفس خود را و اضلال کرد او را خدا بر علمی و مهر نهاد بر گوش و دلش و گردانید بر چشمش پرده ئی پس که هدایت میکند او را از بعد خدا آیا پند نمیگیرید
140. در معنی و اض لهّ الله علی علم اگرچه در ظاهر آنست که ذکر شد ولیکن نزد این فانی مقصود از آیه علمای عصرند که اعراض از جمال حقّ نمودند و بعلوم خود که از نفس و هوی ناشی گشته متمسّک شده بر نبأ الهی و امر او احتجاج مینمودند قل هو نبأ عظیم انتم عنه معرضون و همچنین میفرماید و اذا تتلی علیهم آیاتنا ب یّنات قالوا ما هذا الّّ رجل یرید ان یصدّکم عمّا کان یعبد آبائکم و قالوا ما هذا الّّ افک مفتری و الحقّ یقول و چون خوانده شود بر ایشان یعنی بر آن کفر ه فجره آیات قدس یّ ه احدیّه گویند آن مشرکان از حقّ بیخبران نیست این رسول پروردگار مگر مردی که میخواهد منع کند شما را از آنچه که میپرستیدند آن را پدرهای شما و دیگر گفتند نیست این مگر کذبی افترا کرده شده بشنوید ندای قدس الهی و نوای خوش صمدانی را که چگونه در تلویح انذار فرموده مکذّبین آیات را و بیزاری جسته منکرین کلمات قدسیّه را و بعد ناس را ملاحظه فرمائید از کوثر قرب و اعراض و استکبار آن محرومان را بر آن جمال قدس با اینکه آن جوهر لطف و کرم هیاکل عدم را بعرص ه قدم هدایت میفرمود و آن فقیران حقیقی را بشریع ه قدس یّ ه غنا دلّلت مینمود مع ذلک بعضی میگفتند این مردیست افتراکننده بر پروردگار عالمیان و بعضی میگفتند این منع کننده است ناس را ازشریع ه دین و ایمان و برخی نسبت جنون میدادند و امثال ذلک
141. چنانچه الیوم مشاهده میکنید چه سخنهای لغو که بآن جوهر بقا گفته اند و چه نسبتها و خطاها کهبآن منبع و معدن عصمت داده اند با اینکه در کتاب الهی و لوح قدس صمدانی در جمیع اوراق وکلمات انذار فرموده مکذّبین و معرضین آیات منزله را و بشارت فرموده مقبلین آن را با وجود این چه قدر اعتراضات که بر آیات منزل ه از سموات قدس یّ ه بدعیّه نموده اند و حال آنکه چشم امکان چنین فضلی ندیده و قوّ ه سمع اکوان چنین عنایتی نشنیده که آیات بمثاب ه غیث نیسانی از غمام رحمت رحمانی جاری و نازل شود چه که انبیای اولو العزم که عظمت قدر و رفعت مقامشان چون شمس واضح و لّئحست مفتخر شدند هر کدام بکتابی که در دست هست و مشاهده شده و آیات آن احصا گشته و از این غمام رحمت رحمانی اینقدر نازل شده که هنوز احدی احصا ننموده چنانچه بیست مجلدّ الآن بدست میآید و چه مقدار که هنوز بدست نیامده و چه مقدار هم که تاراج شده و بدست مشرکین افتاده و معلوم نیست چه کرده اند
142. ای برادر باید چشم گشود و تفکّّر نمود و ملتجی بمظاهر الهیّه شد که شاید از مواعظ واضح ه کتاب پند گیریم و از نصایح مذکور ه در الواح متنبّه شویم اعتراض بر منزل آیات نکنیم امرش را بجان تسلیم کنیم و حکمش را بتمام جان و روان قبول نمائیم و مذعن شویم که شاید در فضای رحمت وارد شویم و در شاطی فضل مسکن یابیم و انّه بعباده لغفور رحیم
143. و همچنین میفرماید قل یا اهل الکتاب هل تنقمون منّا الّّ ان آمنّا بالله و ما انزل الینا و ما انزل من قبل و انّ اکثرکم فاسقون چه قدر واضح است مقصود در این آیه و چه مبرهن است حجّ یّت آیات منزله و این آیه در وقتی نازل شد که کفّار به اسلام اذیّت مینمودند و نسبت کفر میدادند چنانچه نسبت میدادند باصحاب آن حضرت که بخدا کافر شده اید و بساحری کذّاب مؤمن و موقن گشته اید و در صدر اسلام که هنوز امر بر حسب ظاهر قوّت نداشت در هر مقام و مکان که دوستان آن حضرت را ملاقات مینمودند نهایت اذیّت و زجر و رجم و سب بر آن مقبلین الی الله معمول میداشتند در این وقت این آی ه مبارکه از سماء احدیّه نازل شد ببرهانی واضح و دلیلی لّئح و تعلیم فرمود اصحاب آن حضرت را که بگوئید بکافران و مشرکان که آیا اذیّت میکنید ما را و ستم مینمائید و عملی از ما صادر نشد مگر آنکه ایمان آوردیم بخدا و بآیاتی که نازل شد بر ما از لسان محمّد و همچنین آیاتی که نازل شد بر انبیای او از قبل که مقصود این است تقصیری نداریم مگر آنکه آیات جدید ه بدیع ه الهیّه راکه بر محمّد نازل شد و آیات قدیمه که بر انبیای قبل نازل شد جمیع را من عند الله دانستیم و تصدیق و اذعان نمودیم و این دلیلی است که سلطان احدیّه تعلیم فرموده عباد خود را
144. مع ذلک آیا جایز است این آیات بدیعه که احاطه فرمود شرق و غرب را از آن معرض شوند وخود را از اهل ایمان دانند و یا آنکه مؤمن شوند منزل آیات را باین استدلّل که خود فرموده مقرّین رااز اهل ایمان محسوب نفرماید حاشا ثمّ حاشا که مقبلین و مقرّین آیات احدیّه را از ابواب رحمت خودبراند و متمسّکین بحجّت مثبته را تهدید فرماید اذ انّه مثبت الحقّ بآیاته و محقّق الأمر بکلماته و انّه لهوالمقتدر المهیمن القدیر
145. و همچنین میفرماید و لو نزّلنا علیک کتابا فی قرطاس فلمسوه بأیدیهم لقال الذّین کفروا ان هذا الّّ سحر مبین و اکثری آیات فرقانیّه مدلّ و مشعر بر این مطلب است و این بنده اختصار نمودم باین آیات مذکوره و حال ملاحظه فرمائید که در جمیع کتاب جز آیات را که حجّت قرار فرموده برای معرفت مظاهر جمال خود دیگر امری ذکر شده تا بآن متمسّک شوند و اعتراض نمایند بلکه در هم ه موارد بر منکرین آیات و استهزاءکنند ه آن وعد ه نار فرموده اند چنانچه معلوم شد
146. حال اگر کسی بیاید بکرورها از آیات و خطب و صحائف و مناجات بی آنکه بتعلیم اخذ نموده باشد آیا بچه دلیل میتوان اعتراض نمود و از این فیض اکبر محروم شد و جواب چه خواهند گفت بعد از عروج روح از جسد ظلمانی آیا متمسّک میشوند که بفلان حدیث تمسّک جستیم و چون معنی آن را بظاهر نیافتیم لهذا بر مظاهر امر اعتراض نمودیم و از شرایع حقّ دور گشتیم آیا نشنیده اید که از جمل ه علتّ اینکه بعضی از انبیا اولو العزم بودند نزول کتاب بود بر آنها و این مسلمّ است با وجود این چگونه جایز است که بر صاحب کتب که چندین مجلدّات از او ظاهر شده بحرفهای فلان مرد که از روی جهل بعضی کلمات برای القای شبهه در قلوب جمع نموده و شیطان عصر شده برای اغفال عباد و اضلال من فی البلاد پیروی نمایند و از خورشید فیض الهی بی بهره گردند و از هم ه این مراتب گذشته آیا از این نفس قدسی و نفس رحمانی احتراز جویند و ادبار نمایند نمیدانم بکه تمسّک جویند و بکدام وجه اقبال کنند بلی و لکلّ وجهة هو مو لیّها فقد هدیناک السّبیلین فی هذین المنهجین ثمّ امش علی ما تختار لنفسک و هذا قول الحقّ و ما بعد الحقّ الّّ الضّلال
147. و از جمل ه ادلهّ بر اثبات این امر آنکه در هر عهد و عصر که غیب هویّه در هیکل بشریّه ظاهر میشد بعضی از مردمی که معروف نبودند و علاقه بدنیا و جهتی نداشته اند بضیاء شمس نبوّت مستضیء و بانوار قمر هدایت مهتدی میشدند و بلقآء الله فائز میگشتند لهذا این بود که علمای عصر و اغنیای عهد استهزاء مینمودند چنانچه از لسان آن گمراهان میفرماید فقال الملأ الذّین کفروا من قومه ما نراک الّّ بشرا مثلنا و ما نراک اتّبعک الّّ الذّینهم اراذلنا بادی الرّأی و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین اعتراض مینمودند و بآن مظاهر قدسیّه میگفتند که متابعت شما نکرده مگر اراذل ما که اعتنائی بشأن آنها نیست و مقصودشان این بوده که علما و اغنیا و معارف قوم بشما ایمان نیاوردند و باین دلیل و امثال آن استدلّل بر بطلان من له الحقّ مینمودند
148. و امّا در این ظهور اظهر و سلطنت عظمی جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهایبالغین از کأس قرب و وصال مرزوق شدند و بعنایت عظمی فائز گشتند و از کون و امکان در سبیلجانان گذشتند بعضی از اسامی آنها ذکر میشود که شاید سبب استقامت انفس مضطربه و نفوس غیرمطمئ نّه شود
149. از آن جمله جناب ملاّ حسین است که محلّ اشراق شمس ظهور شدند لولّه ما استوی الله علی عرش رحمانیّته و ما استقرّ علی کرسیّ صمدانیّته و جناب آقا سیّد یحیی که وحید عصر و فرید زمان خود بودند و ملاّ محمّد علی زنجانی و ملاّ علی بسطامی و ملاّ سعید بارفروشی و ملاّ نعمة الله مازندرانی و ملاّ یوسف اردبیلی و ملاّ مهدی خوئی و آقا سیّد حسین ترشیزی و ملاّ مهدی کندی و برادر او ملاّ باقر و ملاّ عبدالخالق یزدی و ملاّ علی برقانی و امثال آنها که قریب چهارصد نفر بودند که اسامی جمیع در لوح محفوظ الهی ثبت شده
150. هم ه اینها مهتدی و مقرّ و مذعن گشتند برای آن شمس ظهور بقسمی که اکثری از مال و عیال گذشتند و برضای ذی الجلال پیوستند و از سر جان برای جانان برخاستند و انفاق نمودند بجمیع آنچه مرزوق گشته بودند بقسمی که سینه هاشان محلّ تیرهای مخالفین گشت و سرهاشان زینت سنان مشرکین چنانچه ارضی نماند مگر آنکه از دم این ارواح مجرّده آشامید و سیفی نماند مگر آنکه بگردنهاشان ممسوح گشت و دلیل بر صدق قولشان فعلشان بس آیا شهادت این نفوس قدسیّه که باین طریق جان در راه دوست دادند که هم ه عالم از ایثار دل و جانشان متحیّر گشتند کفایت نمیکند برای این عبادی که هستند و انکار بعضی عباد که دین را بدرهمی دادند و بقا را بفنا تبدیل نمودند و کوثر قرب را بچشمه های شور معاوضه کردند و بجز اخذ اموال ناس مرادی نجویند چنانچه مشاهده میشود که کل بزخارف دنیا مشغول شده اند و از ربّ اعلی دور مانده
151. حال انصاف دهید که شهادت اینها مقبول و مسموعست که قولشان و فعلشان موافق و ظاهرشان و باطنشان مطابق بنحوی که تاهت العقول فی افعالهم و تحیّرت النّفوس فی اصطبارهم و بما حملت اجسادهم و یا شهادت این معرضین که بجز هوای نفس نفسی برنیارند و از قفس ظنونات باطله نجاتی نیافته اند و در یوم سر از فراش برندارند مگر چون خفّاش ظلمانی در طلب دنیای فانیه کوشند و در لیل راحت نشوند مگر در تدبیرات امورات دانیه کوشند بتدبیر نفسانی مشغول گشته و از تقدیر الهی غافل شده اند روز بجان در تلاش معاشند و شب در تزیین اسباب فراش آیا در هیچ شرع و ملتّی جایز است که باعراض این نفوس محدوده متمسّک شوند و از اقبال و تصدیق نفوسی که از جان و مال واسم و رسم و ننگ و نام در رضای حقّ گذشته اند اغفال نمایند
152. آیا نبود که از قبل امر سیّدالشّهدآء را اعظم امور و اکبر دلیل بر حقّیّت آن حضرت میشمردند ومیگفتند در عالم چنین امری ا تّفاق نیفتاد و حقّی باین استقامت و ظهور ظاهر نشد با اینکه امر آنحضرت از صبح تا ظهر بیشتر امتداد نیافت ولیکن این انوار مقدّسه هیجده سنه میگذرد که بلایا ازجمیع جهات مثل باران بر آنها بارید و بچه عشق و حبّ و محبّت و ذوق که جان رایگان در سبیلسبحان انفاق نمودند چنانچه بر همه واضح و مبرهن است با وجود این چگونه این امر را سهل شمرندآیا در هیچ عصر چنین امر خطیری ظاهر شد و آیا اگر این اصحاب مجاهد فی الله نباشند دیگر کهمجاهد خواهد بود و آیا اینها طالب عزّت و مکنت و ثروت بودند و آیا مقصودی جز رضای حقّ داشتند و اگر این همه اصحاب با این آثار عجیبه و افعال غریبه باطل باشند دیگر که سزاوار است که دعوی حقّ نماید قسم بخدا که همین فعلشان برای جمیع من علی الأرض حجّت کافی و دلیل وافی است لو کان النّاس فی اسرار الأمر یتفکّرون و سیعلم الذّین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون
153. و از همه گذشته علامت صدق و کذب در کتاب معلوم و مقرّر شده باید ادّعا و دعاوی کلّ عباد باین محکّ الهی زده شود تا صادق را از کاذب تمیز دهد اینست که میفرماید فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین حال ملاحظه فرمائید با این شهدای صادق که نصّ کتاب شاهد بر صدق قول ایشانست چنانچه دیده اید که همه جان و مال و زن و فرزند و کلّ مایملک را انفاق نموده اند و باعلی غرف رضوان عروج فرمودند شهادت این طلعات عالیه و انفس منقطعه بر تصدیق این امر عالی متعالی مقبول نیست و شهادت این گروه که برای ذهب از مذهب گذشته اند و برای جلوس بر صدر از اوّل ماصدر احتراز جسته اند بر بطلان این نور لّئح جایز و مقبولست با اینکه جمیع مردم ایشان را شناخته اند و اینقدر ادراک نموده اند که از ذرّه ئی از اعتبار ظاهری ملکی در سبیل دین الهی نمیگذرند تا چه رسد بجان و مال و غیره
154. حال ملاحظه فرمائید که چگونه محکّ الهی بنصّ کتاب تفصیل نمود و خالص را از غش تمیز داده و مع ذلک هنوز شاعر نشده اند و در نوم غفلت بکسب دنیای فانیه و ریاست ظاهریّه مشغول شده اند
155. یا ابن الّنسان قد مضی علیک ایّام و اشتغلت فیها بما تهوی به نفسک من الظّنون و الأوهام الی متی تکون راقدا علی بساطک فارفع رأسک عن النّوم فانّ الشّمس قد ارتفعت فی وسط الزّوال لعلّ تشرق علیک بأنوار الجمال والسّلام
156. ولکن معلوم باشد که این علما و فقها که مذکور شد هیچیک ریاست ظاهره نداشته اند چه که محالست علمای مقتدر معروف عصر که بر صدر حکم جالسند و بر سریر امر ساکن تابع حقّ شوند الّّ من شآء ربّک چنین امری در عالم ظهور ننمود مگر قلیلی و قلیل من عبادی الشّکور چنانچه دراین عهد احدی از علمای مشهور که زمام ناس در قبض ه حکم ایشان بود اقبال نجستند بلکه بتمام بغضو انکار در دفع کوشیدند بقسمی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده
157. و ربّ اعلی روح ما سواه فداه بخصوص بجمیع علمای هر بلدی توقیعی صادر فرموده اند ومراتب اعراض و اغماض هر کدام را در توقیع او بتفصیل ذکر فرموده اند فاعتبروا یا اولی الأبصارو مقصود از آن ذکر آن بود که مباد اهل بیان در ظهور مستغاث فی القیامة الأخری اعتراض نمایندکه در ظهور بیان جمعی از علما موقن گشته اند و چرا در این ظهور نشد و نعوذ بالله متمسّکباینگونه مزخرفات شوند و از جمال الهی محروم گردند بلی این علما که مذکور شد اکثری معروف نبودند و بفضل الله از ریاست ظاهره و زخارف فانیه جمیع مقدّس و منزّه بوده اند ذلک من فضل الله یؤتیه من یشآء
158. و دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلّئل مشرقست استقامت آن جمال ازلیست بر امر الهی که با اینکه در سنّ شباب بودند و امری که مخالف کلّ اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیّت بود با وجود این قیام بر آن امر فرمود چنانچه کل استماع نمودند و از هیچکس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند آیا میشود این بغیر امر الهی و مشیّت مثبت ه ربّانی قسم بخدا که اگر کسی فکر و خیال چنین امری نماید فی الفور هلاک شود و اگر قلبهای عالم را در قلبش جا دهی باز جسارت بر چنین امر مهم ننماید مگر باذن الهی باشد و قلبش متّصل بفیوضات رحمانی و نفسش مطمئن بعنایات ربّانی آیا این را بچه حمل میکنند آیا بجنون نسبت میدهند چنانچه بانبیای قبل دادند و یا میگویند برای ریاست ظاهره و جمع زخارف دنیای فانیه این امور را متعرّض شده اند
159. سبحان الله در اوّل از کتب خود که آن را قیّوم اسماء نامیده و اوّل و اعظم و اکبر جمیع کتب است اخبار از شهادت خود میدهند و در مقامی این آیه را ذکر فرموده اند یا بقیّة الله قد فدیت بکلیّ لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الّّ القتل فی محبّتک و کفی بالله العلیّ معتصما قدیما
160. و همچنین در تفسیر هاء تمنّای شهادت خود را نمود هاند کأنّی سمعت منادیا ینادی فی سرّی افد احبّ الأشیآء الیک فی سبیل الله کما فدی الحسین علیه السّلام فی سبیلی و لو لّ کنت ناظرا بذلک السّرّ الواقع فوالذّی نفسی بیده لو اجتمعوا ملوک الأرض لن یقدروا ان یأخذوا منّی حرفا فکیف عبید الذّی لیس لهم شأن بذلک و انّهم مطرودون الی ان قال لیعلم الکلّ مقام صبری و رضائی و فدائی فی سبیل الله
161. آیا صاحب این بیان را میتوان نسبت داد که در غیر صراط الهی مشی مینماید و یا بغیر رضای او امری طلب نموده در همین آیه نسیم انقطاعی مکنون شده که اگر بوزد جمیع هیاکل وجود جان راانفاق نمایند و از روان درگذرند حال ملاحظه نمائید که چه قدر ناس نسناسند و بغایت حقّ ناسپاس کهچشم از جمیع اینها پوشیده اند و بعقب مرداری چند که از بطنشان افغان مال مسلمانان میآید میدوند وبا وجود این چه نسبتهای غیر لّیقه که بمطالع قدسیّه میدهند کذلک نذکر لک ما اکتسبت ایدی الذّینهمکفروا و اعرضوا عن لقآء الله فی یوم القیامة و عذّبهم الله بنار شرکهم و اعدّ لهم فی الآخرة عذابا تحترق به اجسادهم و ارواحهم ذلک بأنّهم قالوا انّ الله لم یکن قادرا علی شیء و کانت یده عن الفضل مغلولة
162. و استقامت بر امر حجّتی است بزرگ و برهانیست عظیم چنانچه خاتم انبیا فرمودند ش یّبتنی الآیتین یعنی پیر نمود مرا دو آیه که هر دو مشعر بر استقامت بر امر الهیست چنانچه میفرماید فاستقم کما امرت
163. حال ملاحظه فرمائید که این سدر ه رضوان سبحانی در اوّل جوانی چگونه تبلیغ امر الله فرمود و چه قدر استقامت از آن جمال احدیّت ظاهر شد که جمیع من علی الأرض بر منعش اقدام نمودند حاصلی نبخشید آنچه ایذا بر آن سدر ه طوبی وارد میآوردند شوقش بیشتر و نار حبّش مشتعلتر میشد چنانچه این فقرات واضح است و احدی انکار ندارد تا آنکه بالأخره جان را درباخت و برفیق اعلی شتافت
164. و از جمل ه دلّئل ظهور غلبه و قدرت و احاطه که بنفسه از آن مظهر وجود و مظهر معبود در اکناف و اقطار عالم ظاهر شد چنانچه آن جمال ازلی در شیراز در سن ه ستّین ظاهر شدند و کشف غطا فرمودند مع ذلک باندک زمانی آثار غلبه و قدرت و سلطنت و اقتدار از آن جوهر الجواهر و بحر البحور در جمیع بلاد ظاهر شد بقسمی که از هر بلدی آثار و اشارات و دلّلّت و علامات آن شمس لّهوتی هویدا گشت و چه مقدار قلوب صافی ه رقیقه که از آن شمس ازلیّه حکایت نمودند و چه قدر رشحات علمی از آن بحر علم لدنّی که احاطه نمود جمیع ممکنات را با اینکه در هر بلد و مدینه جمیع علما و اعزّه بر منع و ردّ ایشان برخاستند و کمر غل و حسد و ظلم بر دفعشان بستند و چه نفوس قدسیّه را که جواهر عدل بودند بنسبت ظلم کشتند و چه هیاکل روح را که صرف علم و عمل از ایشان ظاهر بود ببدترین عذاب هلاک نمودند مع کلّ ذلک هر یک از آن وجودات تا دم مرگ بذکر ذکر الله مشغول بودند و در هوای تسلیم و رضا طائر و بقسمی این وجودات را تقلیب نمودند و تصرّف فرمودند که بجز اراده اش مرادی نجستند و بجز امرش امری نگزیدند رضا برضایش دادند و دل بخیالش بستند
165. حال قدری تفکّّر نمائید آیا چنین تصرّف و احاطه از احدی در امکان ظاهر شده و جمیع این قلوب منزّهه و نفوس مقدّسه بکمال رضا در موارد قضا شتافتند و در مواقع شکایت جز شکر از ایشان ظاهر نه و در مواطن بلا جز رضا از ایشان مشهود نه و این رتبه هم معلوم است که کلّ اهلارض چه مقدار غل و بغض و عداوت باین اصحاب داشتند چنانچه اذیّت و ایذای آن طلعات قدسیمعنوی را علتّ فوز و رستگاری و سبب فلاح و نجاح ابدی میدانستند آیا هرگز در هیچ تاریخی ازعهد آدم تا حال چنین غوغائی در بلاد واقع شد و آیا چنین ضوضائی در میان عباد ظاهر گشت و بااین همه ایذا و اذیّت محلّ لعن جمیع ناس شدند و محلّ ملامت جمیع عباد و گویا صبر در عالم کوناز اصطبارشان ظاهر شد و وفا در ارکان عالم از فعلشان موجود گشت
166. باری در جمیع این وقایع حادثه و حکایات وارده تفکّّر فرمائید تا بر عظمت امر و بزرگی آنمطّلع گردید تا بعنایت رحمن روح اطمینان در وجود دمیده شود و بر سریر ایقان مستریح و جالسشوید خدای واحد شاهد است که اگر فی الجمله تفکّّر نمائید علاوه بر هم ه این مطالب مقرّ ره و دلّئل مذکوره همین رد و سب و لعن اهل ارض بر این فوارس میدان تسلیم و انقطاع اعظم دلیل و اکبر حجّت بر حقّیّت ایشانست و در هر آن که تفکرّ در اعتراضات جمیع مردم از علما و فضلا و جهّال فرمائی در این امر محکمتر و راسختر و ثابت تر میشوی زیرا که جمیع آنچه واقع شده از قبل معادن علم لدنّی و مواقع احکام ازلی خبر داده اند
167. اگرچه این بنده اراد ه ذکر احادیث قبل را نداشتم ولیکن نظر بمحبّت آن جناب چند روایتی که مناسب این مقام است ذکر مینمایم با اینکه فیالحقیقه احتیاج نیست زیرا که آنچه ذکر شده جمیع ارض و من علیها را کافی است و فی الحقیقه جمیع کتب و اسرار آن در این مختصر ذکر شده بقسمی که اگر کسی قدری تأمّل نماید جمیع اسرار کلمات الهی و امور ظاهره از آن سلطان حقیقی را از آنچه ذکر شده ادراک مینماید ولیکن چون هم ه ناس بر یک شأن و یک مقام نیستند لهذا چند حدیثی ذکر مینمایم تا سبب استقامت انفس متزلزله شود و اطمینان عقول مضطربه گردد و همچنین حجّت الهی بر اعالی و ادانی عباد تام و کامل گردد
168. از جمل ه احادیث اینست که میفرماید اذا ظهرت رایة الحقّ لعنها اهل الشّرق و الغرب حال باید قدری از صهبای انقطاع نوشید و بر رفرف امتناع مقرّ گزید و تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة را منظور داشت که آخر سبب این امر شنیع چه میشود که جمیع مردم با اظهار حبّ و طلب حقّ بعد از ظهور اهل حقّ را لعن نمایند چنانچه مستفاد از حدیث میشود و این واضحست که سبب نسخ قواعد و رسوم و عادات و آدابست که هم ه ناس بآن محدود گشته اند والّّ اگر جمال رحمن بر همان رسوم و آداب حرکت نماید و تصدیق کند مردم را در آنچه بآن مشغولند دیگر چرا این همه اختلاف و فساد در ملک ظاهر میشود و مصدّق و مثبت این حدیث شریف قوله تعالی یوم یدعو الدّاع الی شیء نکر
169. باری چون منادی احدیّه از ورای حجبات قدسیّه مردم را بانقطاع تمام میخواند از آنچه که در دست دارند و این ندای الهی چون مخالف هوی است لهذا اینهمه افتتان و امتحان رو میدهد و حال مردم را ملاحظه نما که هیچ ذکر این احادیث محکمه را که جمیع ظاهر شده نمینمایند ولیکن آناحادیثی که صحّت و سقم آن معلوم نیست تمسّک بآنها جسته اند که چرا ظاهر نشد و حال آنکه آنچه راهم که تعقّل ننموده اند ظاهر شد و باهر گشت و آثار و علامات حقّ بمثل شمس در وسط سماء لّئح معذلک عباد در تیه جهل و نادانی سرگردان مانده اند با اینکه چه قدر از آیات فرقانیّه و روایات محقّقهکه جمیع دالّ است بر شرع و حکم جدید و امر بدیع باز منتظرند که طلعت موعود بر شریعت فرقانحکم فرماید چنانچه یهود و نصاری همین حرف را میگویند
170. و از جمل ه کلمات مد ل هّ بر شرع جدید و امر بدیع فقرات دعای ندبه است که میفرماید اینالمدخّر لتجدید الفرائض و السّنن و این المتخیّر لّعادة الملةّ و الشّریعة و در زیارت میفرماید السّلامعلی الحقّ الجدید سأل ابوعبدالله عن سیرة المهدیّ کیف سیرته قال ]ع[ یصنع ما صنع رسول الله ]ص[ و یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله امر الجاهل یّة
171. حال ملاحظه فرمائید که با وجود امثال این روایات چه استدلّلها بر عدم تغییر احکام مینمایند با اینکه مقصود از هر ظهور ظهور تغییر و تبدیل است در ارکان عالم سرّا و جهرا ظاهرا و باطنا چه اگر بهیچوجه امورات ارض تغییر نیابد ظهور مظاهر کلیّّه لغو خواهد بود و با اینکه در عوالم که از کتب مشهور ه معتبره است میفرماید یظهر من بنی هاشم صبیّ ذو کتاب و احکام جدید الی ان قال و اکثر اعدائه العلمآء و در مقامی دیگر از صادق بن محمّد ذکر مینماید که فرمودند و لقد یظهر صبیّ من بنی هاشم و یأمر النّاس ببیعته و هو ذو کتاب جدید یبایع النّاس بکتاب جدید علی العرب شدید فان سمعتم منه شیئا فاسرعوا الیه خوب وصیّت ائمّ ه دین و سرج یقین را عمل نمودند با اینکه میفرماید اگر شنیدید که جوانی از بنی هاشم ظاهر شد و میخواند مردم را بکتاب جدید الهی و احکام بدیع ربّانی بشتابید بسوی او مع ذلک جمیع حکم کفر و خروج از ایمان بآن سیّد امکان دادند و نرفتند بسوی آن نور هاشمی و ظهور سبحانی مگر با شمشیرهای کشیده و قلبهای پرکینه و دیگر ملاحظ ه عداوت علما نمائید که بچه صریحی در کتب مذکور است با وجود هم ه این احادیث ظاهر ه مدلهّ و اشارات واضح ه محقّقه جمیع ناس از جوهر صافی معرفت و بیان معرض شده اند و بمظاهر ضلالت و طغیان اقبال نموده اند و با این روایات وارده و کلمات نازله میگویند آنچه نفسشان بآن مایل است و اگر جوهر حقّ بیانی بفرماید که مخالف نفس و هوای این گروه واقع شود فیالفور تکفیر نمایند و میگویند این مخالف قول ائمّ ه دین و انوار مبین است و در شرع متین چنین امری و حکمی صادر نشده چنانچه الیوم امثال این سخنهای بی فائده از این هیاکل فانیه ظاهر شده و میشود
172. حال این روایت را ملاحظه نمائید که چگونه از قبل جمیع امورات را اخبار فرموده اند در اربعین ذکر فرموده یظهر من بنی هاشم صبیّ ذو احکام جدید فیدعو النّاس و لم یجبه احد و اکثر اعدائه العلمآء فاذا حکم بشیء لم یطیعوه فیقولون هذا خلاف ما عندنا من ائمّ ة الدّ ین الی آخر الحدیث چنانچه الیوم جمیع همین کلمات را اعاده مینمایند و شاعر بر این نشده که آن حضرت بر عرش یفعلما یشآء جالسند و بر کرسیّ یحکم ما یرید ساکن
173. و هیچ ادراکی سبقت نیابد بر کیفیّت ظهور او و هیچ عرفانی احاطه ننماید بر ک مّیّت امر او وجمیع قولها بتصدیق او منوط است و تمام امور بامر او محتاج و ماسوای او بامر او مخلوقند و بحکماو موجود و اوست مظهر اسرار الهی و مبیّن حکمتهای غیب صمدانی چنانچه در بحارالأنوار وعوالم و در ینبوع از صادق بن محمّد وارد شده که فرمود العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ما جآءتبه الرّسل حرفان و لم یعرف النّاس حتّی الیوم غیر الحرفین فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة و العشرینحرفا حال ملاحظه فرمائید که علم را بیست و هفت حرف مع یّن فرموده و جمیع انبیا از آدم الی خاتمدو حرف آن را بیان فرموده اند و بر این دو حرف مبعوث شده اند و میفرماید قائم ظاهر میفرماید جمیع این بیست و پنج حرف را از این بیان قدر و رتب ه آن حضرت را ملاحظه فرما که قدرش اعظم از کلّ انبیا و امرش اعلی و ارفع از عرفان و ادراک کلّ اولیاست و امری را که انبیا و اولیا و اصفیا بآن اطّلاع نیافته و یا بامر مبرم الهی اظهار نداشته این همج رعاع بعقول و علوم و ادراک ناقص خود میزان میکنند اگر مطابق نیاید رد مینمایند ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الّّ کالأنعام بل هم اضلّ سبیلا
174. آیا این حدیث مذکور را بر چه حمل مینمایند که صریح بر ظهور مطالب غیبیّه و امورات بدیع ه جدیده است در ایّام آن حضرت و این امورات بدیعه سبب اختلاف ناس میشود بقسمی که جمیع علما و فقها حکم بر قتل آن حضرت و اصحاب او کنند و هم ه اهل ارض بر مخالفت قیام نمایند چنانچه در کافی در حدیث جابر در لوح فاطمه در وصف قائم میفرماید علیه کمال موسی و بهآء عیسی و صبر ا یّوب فیذلّ اولیائه فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس التّرک و الدّیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الأرض بدمائهم و یفشو الویل و الرّنّة فی نسائهم اولئک اولیائی حقّا حال ملاحظه فرمائید که حرفی از این حدیث باقی نماند مگر آنکه ظاهر شد چنانچه در اکثر اماکن دم شریفشان ریخته شد و در هر بلدی ایشان را اسیر نموده و بولّیات و شهرها گردانیدند و بعضی را سوختند و مع ذلک هیچ نفسی فکر ننمود که اگر قائم موعود بشریعت و احکام قبل مبعوث و ظاهر شود دیگر ذکر این احادیث برای چه شده و چرا این همه اختلاف ظاهر میشود تا آنکه قتل این اصحاب را واجب دانند و اذیّت این ارواح مقدّسه را سبب وصول بمعارج قرب شمرند
175. و دیگر ملاحظه فرمائید چگونه جمیع این امور وارده و افعال نازله در احادیث قبل ذکر شده چنانچه در روض ه کافی در بیان زوراء میفرماید و فی روضة الکافی عن معاویة بن وهب عن ابی عبدالله قال أ تعرف الزّورآء قلت جعلت فداک یقولون انّها بغداد قال لّ ثمّ قال دخلت الرّی قلت نعم قال اتیت سوق الدّوابّ قلت نعم قال رأیت جبل الأسود عن یمین الطّریق تلک الزّورآء یقتل فیها ثمانون رجلا من ولد فلان کلهّم یصلح الخلافة قلت من یقتلهم قال یقتلهم اولّد العجم
176. اینست حکم و امر اصحاب آن حضرت که از قبل بیان فرموده اند و حال ملاحظه فرمائید کهزوراء موافق این روایت ارض ری است و این اصحاب را در آن مکان ببدترین عذاب بقتل رساندندو جمیع این وجوهات قدسی را عجم شهید نموده چنانچه در حدیث مذکور است و شنیده اند و بر هم ه عالم واضح و مبرهنست حال چرا این خراطین ارض در این احادیث که جمیع آن بمثل شمس دروسط سماء ظاهر شد تفکّر نمینمایند و اقبال بحقّ نمیجویند و ببعضی احادیث که معنی آن را ادراکننموده اند از ظهور حقّ و جمال الله اعراض جسته اند و بسقر مقرّ گزیده اند نیست این امور مگر ازاعراض فقهای عصر و علمای عهد اینست که صادق بن محمّد میفرماید فقهآء ذلک الزّمان شرّ فقهآءتحت ظلّ السّمآء منهم خرجت الفتنة و الیهم تعود
177. و از فقها و علمای بیان استدعا مینمایم که چنین مشی ننمایند و بر جوهر الهی و نور ربّانی و صرف ازلی و مبدء و منتهای مظاهر غیبی در زمن مستغاث وارد نیاورند آنچه در این کور وارد شد و بعقول و ادراک و علم متمسّک نشوند و بآن مظهر علوم نامتناهی ربّانی مخاصمه ننمایند اگرچه با جمیع این وصایا دیده میشود که شخصی اعور که از رؤسای قوم است در نهایت معارضه برخیزد و همچنین در هر بلدی بر نفی آن جمال قدسی برخیزند و اصحاب آن سلطان وجود و جوهر مقصود در کوهها و صحراها فرار نمایند و از دست ظالمین مستور شوند و برخی توکّل نمایند و با کمال انقطاع جان دربازند و گویا مشاهده میشود نفسی که بکمال زهد و تقوی موصوف و معروفست بقسمی که جمیع ناس اطاعت او را فرض شمرند و تسلیم امرش را لّزم دانند بمحاربه با آن اصل شجر ه الهیّه قیام نماید و بمنتهای جهد و اجتهاد بمعارضه برخیزد اینست شأن ناس
178. باری امیدواریم که اهل بیان تربیت شوند و در هوای روح طیران نمایند و در فضای روح ساکن شوند حقّ را از غیر تمیز دهند و تلبیس باطل را بدید ه بصیرت بشناسند اگرچه در این ایّام رائح ه حسدی وزیده که قسم بمربّی وجود از غیب و شهود که از اوّل بنای وجود عالم با اینکه آن را اوّلی نه تا حال چنین غل و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد چنانچه جمعی که رائح ه انصاف را نشنیده اند رایات نفاق برافراخته اند و بر مخالفت این عبد اتّفاق نموده اند و از هر جهت رمحی آشکار و از هر سمت تیری طیّار با اینکه باحدی در امری افتخار ننمودم و بنفسی برتری نجستم مع هر نفسی مصاحبی بودم در نهایت مهربان و رفیقی بغایت بردبار و رایگان با فقرا مثل فقرا بودم و با علما و عظما در کمال تسلیم و رضا مع ذلک فوالله الذّی لّ اله الّّ هو با آن همه ابتلا و بأساء و ضرّاء که از اعدا و اولی الکتاب وارد شد نزد آنچه از احبّا وارد شد معدوم صرف است و مفقود بحت باری چه اظهار نمایم که امکان را اگر انصاف باشد طاقت این بیان نه و این عبد در اوّل ورود این ارض چون فی الجمله بر امورات محدث ه بعد اطّلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر بسر بردم و از عیونم عیون جاری بود و از قلبم بحور دم ظاهر چه لیالی که قوت دست نداد و چه ایّام که جسد راحت نیافت و با این بلایای نازلهو رزایای متواتره فوالذّی نفسی بیده کمال سرور موجود بود و نهایت فرح مشهود زیرا که از ضررو نفع و صحّت و سقم نفسی اطّلاع نبود بخود مشغول بودم و از ماسوی غافل و غافل از اینکه کمندقضای الهی اوسع از خیال است و تیر تقدیر او مقدّس از تدبیر سر را از کمندش نجات نه و اراده اشرا جز رضا چاره ئی نه قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلتنه و مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّاحدی نشوم و علتّ حزن قلبی نگردم غیر از آنچه ذکر شد خیالی نبود و امری منظور نه اگرچه هرنفسی محملی بست و بهوای خود خیالی نمود باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لّبدّا تسلیم نمودم و راجع شدم
179. دیگر قلم عاجز است از ذکر آنچه بعد از رجوع ملاحظه شد حال دو سنه میگذرد که اعدا در اهلاک این عبد فانی بنهایت سعی و اهتمام دارند چنانچه جمیع مطّلع شد هاند مع ذلک نفسی از احباب نصرت ننموده و بهیچوجه اعانتی منظور نداشته بلکه از عوض نصر حزنها که متوالی و متواتر قولّ و فعلا مثل غیث هاطل وارد میشود و این عبد در کمال رضا جان بر کف حاضرم که شاید از عنایت الهی و فضل سبحانی این حرف مذکور مشهور در سبیل نقطه و کلم ه علیا فدا شود و جان دربازد و اگر این خیال نبود فوالذّی نطق الرّوح بأمره آنی در این بلد توقّف نمینمودم و کفی بالله شهیدا اختم القول بلا حول و لّ قوّة الّّ بالله و انّا لله و انّا الیه راجعون
180. صاحبان هوش که از صهبای ح بّ نوشیده اند و گامی بکام نفس برنداشته اند دلّئل و برهان و حجّ ت را که جمیع مشعر بر این امر بدیع و ظهور منیع الهی است اظهر از شمس در فلک چهارم مشاهده نمایند حال اعراض خلق را از جمال الهی و اقبالشان را بهوای نفسانی ملاحظه فرمائید با هم ه این آیات متقنه و اشارات محکمه که در ثقل اکبر که ودیع ه ربّانیّه است در بین عباد و این احادیث واضحه که اصرح از بیان و تبیانست از همه غافل و معرض شده اند و چند حدیث که بادراک خود مطابق نیافته اند و معنی آن را ادراک ننموده اند متمسّ ک بظاهر آنها شده و از سلسال خمر ذی الجلال و زلّل بی زوال جمال لّ یزال محروم و مأیوس مانده اند
181. ملاحظه فرمائید که در اخبار سن ه ظهور آن هو یّ ه نور را هم ذکر فرموده اند مع ذلک شاعر نشده اند و در نفسی از هوای نفس منقطع نگشته اند فی حدیث المفضّل سأل عن الصّادق فکیف یا مولّی فی ظهوره فقال ]ع[ فی سنة السّ تّین یظهر امره و یعلو ذکره
182. باری تحیّر است از این عباد که چگونه با این اشارات واضح ه لّئحه از حقّ احتراز نموده اند مثلا ذکر حزن و سجن و ابتلا که بر آن خلاص ه فطرت الهی وارد شد در اخبار قبل ذکر شده فی البحار انّ فی قائمنا اربع علامات من اربعة نبیّ موسی و عیسی و یوسف و محمّد امّا العلامة من موسی الخوف و الّنتظار و امّا العلامة من عیسی ما قالوا فی حقّه و العلامة من یوسف السّجن و التّق یّةو العلامة من محمّد یظهر بآثار مثل قرآن با این حدیث باین محکمی که جمیع امورات را مطابق آنچهواقع شده ذکر فرموده اند مع ذلک احدی متنبّه نشده و گمان ندارم که بعد هم متنبّه شوند الّّ من شآءربّک انّ الله مسمع من یشآء و ما انا بمسمع من فی القبور
183. و بر آن جناب معلوم بوده که اطیار هویّه و حمامات ازلیّه را دو بیانست بیانی بر حسب ظاهربی رمز و نقاب و حجاب فرموده و میفرمایند تا سراجی باشد هدایت کننده و نوری راه نماینده تاسالکین را بمعارج قدس رساند و طالبین را ببساط انس کشاند چنانچه مذکور شد از روایات مکشوفه و آیات واضحه و بیاناتی با حجاب و ستر فرموده و میفرمایند تا مغلیّن آنچه در قلب پنهان نموده اند ظاهر شود و حقایقشان باهر گردد اینست که صادق بن محمّد میفرماید و الله لیمحّصنّ و الله لیغربلنّ اینست میزان الهی و محکّ صمدانی که عباد خود را بآن امتحان میفرماید و احدی پی بمعانی این بیانات نبرد مگر قلوب مطمئنّه و نفوس مرضیّه و افئد ه مجرّده و مقصود در امثال اینگونه بیانات معانی ظاهریّه که مردم ادراک مینمایند نبوده و نیست اینست که میفرماید لکلّ علم سبعون وجها و لیس بین النّاس الّّ واحد و اذا قام القائم یبثّ باقی الوجوه بین النّاس و ایضا قال نحن نتکلمّ بکلمة و نرید منها احدی و سبعین وجها و لنا لکلّ منها المخرج
184. باری ذکر این مراتب برای آنست که از بعضی روایات و بیانات که در عالم ملک آثار آن ظاهر نشده مضطرب نشوند و حمل بر عدم ادراک خود نمایند نه بر عدم ظهور معانی حدیث زیرا که نزد آن عباد معلوم نیست که مقصود ائمّ ه دین چه بود چنانچه از حدیث مستفاد میشود پس باید عباد باینگونه عبارات خود را از فیوضات ممنوع نسازند و از اهلش سؤال نمایند تا اسرار مستوره بلا حجاب ظاهر و واضح شود
لیکن احدی از اهل ارض مشاهده نمیشود که طالب حقّ باشد تا آنکه در مسائل غامضه رجوع بمظاهر احدیّه نماید کل در ارض نسیان ساکن و باهل بغی و طغیان متّبع ولکنّ الله یفعل بهم کما هم یعملون و ینساهم کما نسوا لقائه فی ایّامه و کذلک قضی علی الذّین کفروا و یقضی علی الذّینهم کانوا بآیاته یجحدون
و اختم القول بقوله تعالی و من یعش عن ذکر الرّحمن نق یّض له شیطانا فهو له قرین و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنک ا و کذلک نزّل من قبل لو انتم تعقلون المنزول من البآء و الهآء
و السّلام علی من سمع نغمة الورقآء فی سدرة المنتهی فسبحان ربّنا الأعلی
حضرت بهاء الله